چهارشنبه ها طرفداری
کلاف به قلم برایان کلاف (18)؛ جدایی برایان از پیتر

فصل هجدهم: جدایی
وقتی در بخش قلب بیمارستان بستری شدم، یکی از تلگرام هایی که برایم آمد این بود که نمی دانستیم قلب هم داری!
https://ts2.tarafdari.com/users/user7024/2018/03/27/clough-taylor-winners.jpg" style="width: 809px; height: 538px;" />شبی که در مونیخ قهرمان اروپا شدیم، نمی توانستم سر به سر تیلور نگذارم. به او گفتم متوجه می شوی که امروز ممکن بود کجا باشیم؟ متوجه منظورم می شد. پیتر تیلور و من ناتینگهام فارست را به سطحی رسانده بودیم که تصور آن را هم نمی کردند. چند مرتبه ای آن ها در دربی تلاش کرده بودند که ما را بازگردانند، پیتر راغب بود اما من نه. ,وقتی می نشستم و فکر می کردم، می دیدم که چطور خاطرات خوب دربی در ذهن من باقی مانده است. اما هیچوقت به طور جدی علاقه ای به بازگشت به بیسبال گراند نداشتم. هر بار که اشاره ای به دربی داشتم، باربرا می گفت هیچوقت به جایی که سم لانگسون و استیوارت وب هستند برنگرد. اولین باری که به سراغ ما آمدند، قبول کردم که با رئیس جدید باشگاه جورج هاردی در خانهاش دیدار کنم. یکی از اولین مسائلی که در مورد آن صحبت کردیم، پول بود. گفت سعی نکن حریص باشی. گفتم من؟ من هیچوقت در تمام زندگی خود حریص نبوده ام. می دانستم در چه جهتی تلاش می کرد، می دانستم که سعی داشت با کمترین مبلغ من را به دست بیاورد.
برخی از تجّاری که وارد فوتبال می شوند، موجودات عجیبی هستند. از عشق خود به فوتبال می گویند و این چیزها اما بیش از هر چیز آن ها در فوتبال انگشت نما می شوند. مهم نیست از حمل و نقل به ثروت رسیده باشند، ارثی بزرگ به آن ها رسیده باشد، دسته دوم فروش باشند یا هر چیز دیگر، فوتبال شهرتی متفاوت برای آن ها به ارمغان می آورد. بیایید به روبرت مکسول فکر کنیم، اگر حالتان به هم نمی خورد. برای عده ای خاص نامی آشنا داشت و وقتی چند نشریه ملی را خرید، معروف تر شد. اما وقتی دربی کانتی و دیلی میرر را همزمان داشت، چه ترکیبی به وجود آورد! خودخواهی او از قایق تفریحیاش بزرگتر بود. همینطور شد که در دریا غرق شد. وقتی دربی را داشت، بهانه خوبی وجود داشت که عکس خود را در روزنامه هایش چاپ کند. حتی تلویزیون خودخواهی او را با نمایش تصویرش در بیسبال گراند، پیشاپیش سایر طرفدارانی که دوستش نداشتند روی سکوها در حال خوشحالی کردن به تصویر می کشید.https://ts2.tarafdari.com/users/user7024/2018/03/27/bobjg.jpg" style="width: 1800px; height: 1224px;" />هاردی جایی در آن دسته بندی نداشت اما مانند همه مدیران، احساس می کرد که شانسی دارد و می تواند راه خود را پی ریزی کند. به حرف های خسته کننده اش گوش می دادم که احساس می کرد اثر دارد و باعث می شود به سرعت من و تیلور دست در دست هم به دربی بازگردیم. گفت چیزی می خواهم به تو نشان بدهم. این پسرم است که بالغ شده است. گفتم بسیار عالی، تولدش را به او تبریک می گویم. گفت برای همین او را به اینجا آورده ام. در کنار ماشین اسپورت و براق خود ایستاده بود. متوجه می شوید داشت چه می گفت؟ مردی بود که می خواست با حداقل مبلغ به دربی بازگردم و از طرفی کادوی تولد گران قیمتی که به پسرش داده بود را برای من به نمایش می گذاشت. او، من را به اندازه یک مینی ماینر دسته دوم ارزشمند می دانست.
بلافاصله به تیلور گفتم هیچ راهی نیست که به دربی بازگردم. دربی دوباره سراغ ما آمد، اوایل 1977 بود. دوباره باربرا اصرار داشت که نباید برگردیم اما این بار تیلور علاقه مند بود. نظر من این بود که آن حرامزاده ها تنها سراغ ما آمده اند، چون چاره دیگری ندارند. آن زمان آن ها حتی وضعیت بدتری از ابتدای حضور ما داشتند. اگر آرتور کاکس در ژوئن 1984 وارد عمل نمی شد و باشگاه را نمی خرید و آن ها را طی سه فصل از دسته سوم به دسته اول باز نمی گرداند، شاید تاکنون دیگر نامی از دربی کانتی در دنیای فوتبال نبود. تیلور فکر می کرد دوباره به دربی می رویم. نه تنها با آن ها حرف زده بود که زمان را برای یک کنفرانس مطبوعاتی و خبر بازگشت ما مشخص کرده بود. او موضوع را به استیوارت وب خبر داده بود که ما به آنجا می رویم.
آن روزها اوضاع چگونه بود؟ او مرتبا، روز به روز این موضوع را تکرار می کرد. کار به جایی رسید که استیوارت دریدن نگران کنار هم ماندن ما شده بود. یک بار در جریان یک استراحت در جلسه تیمی، من را به کناری کشید و گفت باید به دربی برگردیم، زمان بندی درست است. می توانیم هرکاری که می خواهیم آنجا انجام دهیم. گفتم اما من جایی نمی روم لعنتی. از دفتر خارج شد در حالی که تکرار می کرد می رویم، می رویم. پیتر، نه را به عنوان جواب نمی پذیرفت. مطمئن بودم که به وب اطمینان داده بود که من را راضی می کند. تصور می کردم به او گفته نگران نباش، او اینجا خواهد بود. مطمئن باش. هر دوی آن ها از گونه ای یکسان بودند: پول دوست، چالهمیدانی، خودخواه. و در کارهای خود موفق بودند. یک بار به باشگاه رفتم و تیلور را دیدم که مثل مانکن های پشت ویترین لباس پوشیده است؛ کت، کروات و دستمال سر جیب. گفت قرار است به دربی برویم. گفتم اینطور است؟ بیش از اندازه داری زور می زنی رفیق. چند بار باید به تو بگویم که به دربی نمی روم؟
گفت پس یک مشکل داریم، چون یک کنفرانس مطبوعاتی مقرر شده است. دوباره با چالش روبرو شده بودیم و از "ما" استفاده کرده بود. تیلور خودش را گم کرده بود اما انتظار داشتم این چالش را هم پشت سر بگذاریم. به او گفتم این حماقت است. اما به آنجا می روم و به آن ها می گویم که وقت خود را تلف می کنند. همیشه گفته ام که چیزی در فوتبال، من را شگفت زده نمی کند و این موضوع حقیقت دارد. اما به طور کلی موضوع قرار ملاقات تیلور و دربی کانتی را دست کم گرفته بودم. همه در اتاق هیئت مدیره دربی بودند. اعضای هیئت مدیره، رسانه ها، تصویربرداران و البته شامپاین و یخ. جمعیتی هم بیرون منتظر بود چون کلمات در دربی خیلی زود جابجا می شدند به خصوص وقتی موضوع برایان کلاف بود.
مقابل در، وبی من را دید. به او گفتم پیش از اینکه من را وارد اتاق کنی، می دانی به اینجا باز نمی گردم، درست است؟ برای لحظه ای، فکر کرد شوخی می کنم اما وقتی جدیت من را دید، متوجه شد. رنگ از صورتش رفت. گفت اما دوربین ها اینجا هستند. از پشت شانه هایش، کابل ها را می دیدم. گفت پس بهتر است من را مقابل مدیران باشگاه ببری و در یکی دو ثانیه کار را تمام می کنم. همه آنجا بودند. همه آن ها با من دست دادند. بله حتی سم لانگسون. دیگر رئیس نبود اما آنجا بود. با او دست دادم. آماده بودم هر کاری انجام دهم که در کوتاه ترین مدت از آنجا خارج شوم. بلافاصله گفتم آقایان، پیش از اینکه چیزی بگوید یا کاری کنید، باید بگویم که به این باشگاه باز نمی گردم. سکوت سنگینی حکمفرما شد.
یکی از آن ها سرانجام گفت باید موضوع را توضیح دهی. پس با پسران رسانه ای که گیج به نظر می آمدند ملاقات کردم و بیانیه ای کوتاه، به مودب ترین شکل ارائه دادم. در واقع از مردم بابت اینکه گمراه شده بودند عذرخواهی کردم و بعد حتی به دفتر کالین مورفی، مربی وقت تیم رفتم و گفتم یک قرارداد جدید برای خودت دست و پا کن، من این نزدیکی ها نمی آیم. مرد بیچاره، مدت کوتاهی پس از آن روز اخراج شد. پس از آن به جورج هاردی زنگ زدم و گفتم باید عادلانه با مورفی برخورد کنند و تمام حق و حقوقش را پرداخت کنند.
تیلور همچنان در فارست بود و با پیراهن و کراوات خود از جین و تونیک لذت می برد که من به دربی رفتم و خراب کاریای که او و وبی مسئولش بودند را مرتب کردم. در واقع فارست رفتار خوبی با تیلور داشت. او پنج هزار پوند بلافاصله پس از امضای قرارداد با باشگاه قرض گرفت تا یک خانه بخرد. عادت داشت که از باشگاه پول قرض کند حتی اگر به آن نیازی نداشت! پس از رد پیشنهاد دربی به دفتر من آمد و گفت می شود یک دنده نباشی و به دربی باز گردیم؟ گفتم من یک دنده هستم و جایی نمی رویم. بعد گفت پس می شود به فارست بگویی که از خیر آن پنج هزار پوند بگذرد؟ باید چیزی از ماندن در اینجا به دست بیاوریم. گفتم و من چه از این موضوع به دست می آورم؟ گفت مطمئن هستم که صبح بخیرِ اعضای هیئت مدیره را به دست می آوری. همان تیلورِ همیشگی!
اما هیچ چیز برای همیشه دوام نمی آورد. پایان آن همکاری دو نفره در سال های ابتدایی پس از دو قهرمانی اروپا اتفاق افتاد. آن همکاری دو نفره که متاسفانه با دوقلوهای کِرِی1 مقایسه می شد به پایان رسید. مثل این روزها، مردم در مورد آن رابطه چیزهای زیادی نمی دانستند اما رفاقتی عالی بین ما جریان داشت. از اختلاف نظرهای زیادی عبور کرده بودیم. اختلاف نظر در فوتبال طبیعی است و از تفاوت های آدم ها می آید. اینکه کدام بازیکن را باید بخریم، همیشه قلمروی تیلور بود و اظهار نظری از آن ها که بیرون گود ایستاده اند یا حتی همکاران را نمی پذیرفت. عادت داشت که از اعضای هیئت مدیره برای من بگوید، مثلا اینکه کدام شجاع تر است و از رویارویی با او نمی ترسد. وقتی در برتون آلبیون مربی بود، با یکی از آن ها به مشکل خورد. آن شخص به تیلور گفت مشکل تو این است که فکر می کنی همه چیز را می دانی. تیلور گفت حق با تو است. در مقایسه با تو، من همه چیز را می دانم. بارها و بارها این خاطره را تعریف کرده بود. اما این موضوع همیش شوخی نبود. یک بار، این موضوع کاملا جدی شد.
به زمانی رسیدیم که تیلور تنها یک بازی در هفته را می دید، نه سه یا چهار بازی. گزارشگر رادیویی کالین اسلیتر دیگر بیش از او بازی ها را از نزدیک می دید. اسلیتر، دوست نزدیک جفری مکفرسون عضو هیئت مدیره فارست بود که یک بار او را آماتور پرحرف خطاب قرار داده بودم. مکفرسون یک بار به سراغ من آمد و گفت یک مهاجم میانی که برای چستر بازی می کند به من پیشنهاد شده است، ایان راش. وقتی مکفرسون رفت، تیلور گلایه کرد و گفت ایان راش نمی تواند فوتبال بازی کند. گفتم آیا بازی او را دیده ای؟ این مسئله مهم است. اگر ندیده ای، لباس بپوش و برو او را ببین. حتم دارم که این زحمت را به خود نداد. شک ندارم که ایان راش می توانست چند گلی در یک تیم خوب به ثمر برساند، اینطور نیست؟https://ts2.tarafdari.com/users/user7024/2018/03/27/team_photo_v_ipswich_1980_c.jpg" style="width: 615px; height: 409px;" />کوین کیگان هم موفقیت مشابهی در لیورپول داشت و باید او را می خریدم. در یک شب تاریک و ابری در اسکانتورپ بازی او را دیدم. آن زمان مربی دربی بودم. صبح بعدی تیلور پرسید چیز خوبی دیدی؟ گفتم بله بازی بدی نبود و همینطور یک پسر به اسم کیگان را دیدم. اسم او در بین باشگاه های بزرگ زمزمه می شود. پرسید تو چه فکر می کنی؟ گفتم با توجه به اینکه در تیم بدی مثل اسکانتورپ بازی می کند، من می گویم که خوب بازی می کرد. تیلور گفت بله. همه آن ها حواسشان به او هست. به او گفتم بازی او را دیدی؟ این مهم ترین مسئله است. زمان زیادی نگذشت که کیگان به آنفیلد منتقل شد بدون اینکه بیل شنکلی بازی او را از نزدیک دیده باشد. همه می دانیم که چه آینده ای مقابل کوین کیگان قرار گرفت.
پیتر خود را یک یابنده فوق العاده استعدادها می دانست و بیشتر بازیکنانی که خرید خود را ثابت کردند اما خروج او از فارست همزمان با خروج چندین بازیکن بزرگی که خریده بود شد، کسانی مانند بیرتلس، فرانسیس، برنز، شیلتون و لوید. اواخر فصل 1982 بود. بهترین فصل ما نبود و دوازدهم شدیم. روی صندلی راحتی خود نشسته بود، آه کشید و گفت فکر می کنم کار ما تمام است. دوباره همان "ما". او تسلیم شده بود اما می گفت ما به مشکل خورده ایم. سه بازی مانده بود. به تازگی در خانه به منچستریونایتد باخته بودیم و فرم ما این بود که در پنج مسابقه تنها یک امتیاز کسب کرده بودیم. شکست همیشه غمگینش می کرد. ده دقیقه آنجا نشستیم و حرف دیگری نزدیم. تا زمانی که سکوت را شکست و گفت من وسایلم را جمع می کنم. می خواهم بازنشست شوم.
افسرده شده بود، نه تنها به خاطر نتایج که به خاطر بازیکنانی که از من خواسته بود بخرم. وقتی به آن بازیکنان فکر می کنم، به این نتیجه می رسم که حق داشت که افسرده شود. متعجب شدم که خودکشی نکرد! ایان والاس، افتضاحِ https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/856379/%D8%AA%D8%B1%D8%A7%DA%98%D8%AF%DB%8C-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%88-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%AC%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86-%D9%81%D8%A7%D8%B4%D8%A7%D9%86%D9%88-%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C" target="_blank">جاستین فاشانو و همینطور پسرکی به اسم پیتر وارد که روی هم برای باشگاه رقمی نزدیک به دو و نیم میلیون پوند خرج برداشتند. مبلغ درشتی که روی بازیکنانی هزینه شد که خود را ثابت نکردند.
https://ts2.tarafdari.com/users/user7024/2018/03/27/fuente-www.elpisapapeles.com_.jpg" style="width: 660px; height: 315px;" /> از او پرسیدم چه می خواهی بکنم؟ گفت کاری کن که از باشگاه خارج شوم و کمی پول به جیب بزنم و جگوارم را نگه دارم. راهی نبود که در این خصوص بشود با او مذاکره کرد. تصمیمش را گرفته بود. به اندازه کافی کشیده بود. چیزی که بیش از همه نگرانم می کرد، خاطره سکته قلبی او در دهه هفتاد در زمان حضور در دربی بود. چیز بزرگی نبود اما سکته های قلبی همه مثل یکدیگرند. از اینکه احساس خوبی ندارد گلایه کرده بود و از او خواسته بودم که مدتی سیگار را کنار بگذارد. وقتی از تعطیلاتش در مایورکا بازگشت هنوز نگران به نظر می آمد پس او را به پیش یک متخصص که از دوستانم بود بردم که تست هایی از او گرفت. مشخص شد که پیتر یک حمله قلبی داشته و به او اجازه ندادند که که تا خانه رانندگی کند. به او توصیه شد که دو ماه و نیم استراحت کند اما پس از چهار یا پنج هفته، مدیران دربی می پرسیدند او چه زمانی باز می گردد. کسانی که نمی دانستند او دقیقا چه کاری انجام می دهد و بابت هیچ چیز به او دستمزد می دهند.
یادم هست که چطور در کریسمس منجر به استعفای پیتر سراسیمه بودم. هیچوقت به طور کامل متوجه مشکل نشدم اما بعد که به بیمارستان سلطنتی دربی برده شدم، مسئله شفاف تر شد. صحبت هایی بود که نوعی دیگر از ذات الریه باب شده است. اما مدت زیادی آنجا نگه داشته نشدم و اگر از من بپرسید می گویم که دلیل مشکات، برندی هایی بود که در طول کریسمس نوشیدم و خریدهای بدی که در ماه های پیش از آن انجام دادم! می دانستم که وقتی پیتر برود، بیشتر شوخی ها تمام می شود. شوخی های لحظه ای او، مانند روزی که پرنسس مارگارت به ناتینگهام دعوت شده بود. به خاطر یک مراسم خیریه آمده بود و ما او را دیدیم که در مرکز توجه است. وقتی مراسم رسمی شد و همه حواسشان جمع شده بود، صدای برخورد دنده (گوشت) را به بشقاب با صدای بلند شنیدم. سرم را با اخم برگرداندم تا بگویم مراقب رفتارتان باشید که دیدم صدا از سمت تیلور که در کنارم نشسته است، بوده. آرنجش را به من زد و به زمزمه گفت به او بگو ما قهرمان اروپا شده ایم. شروع به خنده کردم و مردم با تعجب به سمت من نگاه کردند؛ اگر نگوییم که با دلخوری به سمت من نگاه می کردند. اما تیلور مرتبا می گفت به او بگو، ادامه بده، علاقه نشان می دهد. احمقانه بود، اما در پایان به او گفتم و او گفت خوب است. بدون اینکه از خودش خوشحالی نشان دهد. به نظر تیلور انتظار همین را داشت.
خاطرات خوب بسیاری در کنار هم داشتیم. اما آن لحظه عمیقا نگران مردی بودم که لحظات مشترک بسیاری با من و خانواده ام داشته و به عموی فرزندانم تبدیل شده است. در دفتر من بود. سردرگم و خسته به نظر می آمد اما نه آنطور خالی از انرژی که فراموش کند حفظ خودروی باشگاه، اتفاق بدی نیست. پس به دفتر هیئت مدیره رفتم و از تصمیم او سخن گفتم. مثل یک برادر برای او جنگیدم. بین اعضای هیئت مدیره، آدم محبوبی نبود و علاقه ای به پرداخت چیزی به او نداشتند. او را دستیار مربی می دانستند و به نظرشان باید از نه صبح تا چهار عصر در پشت میز خود کار می کرد. اما تیلور معمولا حوالی ساعت ده پیدایش می شد و به ندرت پس از ساعت یک می شد در باشگاه پیدایش کرد. همینطور عمدتا یک روزنامه مربوط به اسب دوانی در دستش بود.
اما اعضای هیئت مدیره اشتباه می کردند و بارها در این خصوص با آن ها حرف زدم. باور نداشتند که او نقشی در قهرمانی های ما ایفا کرده باشد. برای ندیدن او حاضر شدند که مبلغی پرداخت کنند. مذاکره کردم و باعث شدم که بیست و پنج هزار پوند به او پرداخت شود و جگوارش را حفظ کند هرچند تنها چند هفته از آن کار کشید. تمام تابستان در مایورکا بود اما حدس بزنید چند ماه بعد از اینکه گفت کار ما تمام شده است، چه اتفاقی افتاد؟ تلفن را برداشتم و صدای آشنای پیتر را شنیدم. او گفت به بازگشت از بازنشستگی فکر می کنم. می خواهم مربی دربی شوم. شانسی هست که با من بیایی؟ تیلور، تیلور لعنتی. اما دوستش داشتم.
پاورقی:
- دونالد و رجی. دوقلوهای گنگستر انگلیسی که http://naghdefarsi.com/legend/" target="_blank">فیلم لجند بر اساس زندگی آن ها ساخته شد.
قسمت های قبلی:
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/851619/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D9%A1%D8%9B%E2%80%8C-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B3%D9%8E%D8%B1%D9%85%D8%8C-%D9%86%D9%87-%D8%B9%D8%B1%D9%88%D8%B3%DA%A9-%D8%AE%DB%8C%D9%85%D9%87-%D8%B4%D8%A8-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (١)؛ خودسَرم، نه عروسک خیمه شب بازی!
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/853775/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-2%D8%9B-%D9%81%DA%A9%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D8%9F-%D8%AA%D9%88-%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7-%DB%8C%DA%A9-%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D9%85-%D8%B0%D8%AE%DB%8C%D8%B1%D9%87-%D8%A7%DB%8C" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (2)؛ فکر می کنی که هستی؟ تو تنها یک مهاجم ذخیره ای!
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/859253/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-3%D8%9B-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%88%DB%8C-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D8%8C-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D9%86%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%DA%86%D8%A7%D8%B1%D9%84%D8%AA%D9%88%D9%86" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (3)؛ در اردوی انگلستان، در کنار بابی چارلتون
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/864152/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-4%D8%9B-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C%DA%A9%D9%86%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%87%D9%85-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%AC%D8%B2%D8%A1-%D9%81%D9%88%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D9%84-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (4)؛ بازیکنان مهم ترین جزء فوتبال نیستند
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/869201/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-5%D8%9B-%D8%AC%D8%B1%D8%A7%D8%AD%D8%AA%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D9%86%D8%B4%D8%B3%D8%AA%DA%AF%DB%8C-%D8%B2%D9%88%D8%AF%D9%87%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%AF" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (5)؛ جراحتی که به بازنشستگی زودهنگام انجامید
https://www.tarafdari.com/خبر/872451/کلاف-به-قلم-برایان-کلاف-6-به-عنوان-یک-مربی-باید-دیکتاتور-باشید" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (6): به عنوان یک مربی باید دیکتاتور باشید
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/878689/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-7%D8%9B-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%AA%DB%8C-%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%D8%B2-%D9%84%DB%8C%D9%88%D8%B1%D9%BE%D9%88%D9%84-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF%D8%AA%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%D8%AF%D8%8C-%D8%A7%DA%AF%D8%B1-%D9%85%D9%86-%D8%AA%D8%A7-%D8%A7%DB%8C%D9%86" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (7)؛ دربی کانتی می توانست از لیورپول بزرگتر باشد، اگر من تا این اندازه احمق نبودم!
https://www.tarafdari.com/خبر/883753/کلاف-به-قلم-برایان-کلاف-8؛-ایتالیایی-های-متقلب" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (8)؛ ایتالیایی های متقلب!
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/892492/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-9%D8%9B-%D8%AE%D9%86%D8%AC%D8%B1%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%BE%D8%B4%D8%AA-%DB%8C%DA%A9-%D9%84%D8%A8%D8%AE%D9%86%D8%AF-%D9%82%D8%A7%DB%8C%D9%85-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (9)؛ خنجری که پشت یک لبخند قایم شده بود
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/896764/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-10%D8%9B-%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%B4-%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%D9%87%D8%B1" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (10)؛ شورش در شهر!
https://www.tarafdari.com/خبر/904404/کلاف-به-قلم-برایان-کلاف-11؛-رد-کردن-پیشنهاد-تیم-ملی-ایران" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (11)؛ رد کردن پیشنهاد تیم ملی ایران!
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/909468/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-12%D8%9B-%DA%86%D9%87%D9%84-%D9%88-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%AF%D8%B1-%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%AA%D8%AF%D9%90-%D9%86%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%B4%D8%AF%D9%87" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (12)؛ چهل و چهار روز در یونایتدِ نفرین شده
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/912741/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-13%D8%9B-%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D8%A2%D9%86-%D9%84%DB%8C%DA%AF-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF-%D8%A8%D8%A7-%D9%86%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D9%86%DA%AF%D9%87%D8%A7%D9%85-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%D8%AA" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (13)؛ رسیدن به آن لیگ بزرگ با ناتینگهام فارست
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/916944/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-14%D8%9B-%D9%82%D9%87%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D9%86%D9%87-%D9%85%D8%AB%D9%84-%DB%8C%DA%A9-%D8%B4%DA%AF%D9%81%D8%AA%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D8%B2%D8%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%85%D8%AB%D9%84-%DB%8C%DA%A9-%D8%B7%D9%88%D9%81%D8%A7%D9%86" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (14)؛ قهرمان شدن نه مثل یک شگفتی ساز، که مثل یک طوفان
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/921205/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-15%D8%9B-%D8%A8%D9%87%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%B1%D8%A8%DB%8C%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%87%DB%8C%DA%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (15)؛ بهترین مربیای که انگلستان هیچگاه نداشت
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/928756/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-16%D8%9B-%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C%DA%A9%D9%86-%D9%85%DB%8C%D9%84%DB%8C%D9%88%D9%86-%D9%BE%D9%88%D9%86%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D9%81%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%84-%D9%85%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%AE" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (16)؛ با اولین بازیکن میلیون پوندی در راه فینال مونیخ
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/934211/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-17%D8%9B-%D9%82%D9%87%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%BE%D8%A7%D8%8C-%D8%AF%D9%88-%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%BE%DB%8C" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (17)؛ قهرمانی اروپا، دو بار پیاپی