چهارشنبه ها در طرفداری
کلاف به قلم برایان کلاف (17)؛ قهرمانی اروپا، دو بار پیاپی

فصل هفدهم: به لبخند زدن ادامه دادن
بازیکنانمان آنقدر جوان بودند که نیازی به تیغ ریش تراش نداشتیم. تنها ریش متعلق به بابانوئل بود و قلب اینکه بگویم آن یک افسانه است را نداشتم.
در اتاق مطالعه من عکسی روی دیوار است که برشی از چیزی است که باعث شد یک مربی موفق باشم. عکسِ لحظه ایست که مقابل مالموی بابی هیوتون (که بعدها مربی ازبکستان و چین و الاتحاد شد) در ورزشگاه المپیک مونیخ به گل رسیدیم. از برخی جهات این لحظه و آن ساعت، بهترین های من بودند. البته باید اعتراف کنم که بردن دسته اول برای من لذت بخش تر بود. توپ از نزدیکی پرچم کرنر از سوی جان رابرتسون سانتر شد و خرید جدید من ترور فرانسیس آن را با سر وارد دروازه کرد. لحظه ای که شامل دو بخش مختلف از مربیگری من می شد: اولی بازیکنی که از آن پرستاری کردم، برایش قلدری کردم و او را به بالاترین سطح تشویق کردم و دیگری بازیکن با کیفیتی که تاثیر مثبت ما رویش اتفاق افتاد.
برخی می گفتند پیشرفت جان رابرتسون، روایتی از دوره مربیگری برایان کلاف است؛ اینکه کیفیت ها و رازهای بازی خود را به او منتقل کردم. تصمیم این موضوع برای دیگران است، من باور ندارم که شیوه کاری من رمز و رازی را در بر می گرفت. با این حال مرد کوچک اسکاتلندی یکی از راضی کننده ترین لحظات زندگی من را به وجود آورد. وقتی در باغ خود می نشینم و چشم هایم را می بندم، هنوز هم می بینم که چطور رابرتسون توپ را کنترل کرد و از سمت چپ به راه افتاد. آن لحظه چیزی را احساس می کردید، اینکه اتفاقی در آستانه است. تیلور بازوی من را گرفته بود. رابرتسون فاصله زیادی تا پرچم کرنر نداشت. حدود شش بازیکن مالمو در محوطه جریمه بودند، ترور فرانسیس به سمت تیرک آمد و رابو سانتری دقیق ارسال کرد. بنگ! یک بر صفر. جام قهرمانی اروپا را به من بدهید، از شما ممنونم!
اگر تیمی مثل آنطوری که ما به مونیخ رفتیم سفر کند، احتمالا تمام اعضا بازداشت می شوند. در این روزها حق ندارید در اتوبوس خود مشروبات الکلی داشته باشید. اما ما شیوه خود را داشتیم. تنها آبجو. پسرها چندتایی می توانستند بنوشند و از نظر من مشکلی نداشت. این هم یکی از شیوه های ما در زمینه ریلکس کردن بازیکنان بود. گاهی طوری سختگیرانه با بازیکنان بابت تنها نود دقیقه حضور در زمین رفتار می شود که مربی ها فراموش می کنند فوتبال هم یک بازی است. بازیکنانم به من گفته بودند که در سال ها اخیر در اردوی تیم ملی انگلستان، در هواپیما به آن ها ویدئوی بازی های گذشته را نشان می دهند، با گزارش کامل. عجب رفتار عجیبی. احتمالا حوصله همه بازیکنان سر می رفت. اگر رعد و برق به آن هواپیما می خورد، متعجب نمی شدم. کسی یا چیزی باید جلوی آن ها را می گرفت!
برای بازی فینال پسرها را با مشخص نکردن ترکیب، آماده باقی نگه می داشتم. سه بازیکن داشتیم که هرکدام مصدومیت هایی داشتند. فرانک کلارک که شانسی برای بازی نداشت اما شانس دیگری وجود داشت که مارتین اونیل یا آرچی گمیل می توانستند در ترکیب باشند. آن ها اصرار داشتند که آماده اند. در واقع وقتی شانس بازی در فینالی اروپایی باشد، بازیکنان حاضرند دروغ بگویند. من هم در شرایط مشابه می توانستم بزرگ ترین دروغ ها را بگویم. می گفتند که آماده اند اما تصمیم گرفتم که هر دو را کنار بگذارم. فکر نمی کنم هیچ کدام از آن ها هنوز هم مرا بخشیده باشند. اما در واقع آن ها نزدیک ترین ها به من نبوده اند، حتی با وجود اینکه گمیل در سال های بعد به عنوان دستیار با من کار کرد.
تصمیم من در خصوص اونیل مدتی بعد ثابت شد. همسترینگ او در زمان بازی برای تیم ایرلند شمالی نابود شد. مربی موفقی شد، وایکمب را به لیگ برگرداند و در همان سال اول صعود کرد. شایسته قراردادی که اخیرا بست، بی شک بوده است. اما وقتی برای من بازی می کرد، عمدتا با یکدیگر مخالف بودیم. کمی بی ادب بود و نمی توانم بگویم ناامید شدم وقتی که پیشنهاد من را برای جایگزینی، پس از بازنشستگیام رد کرد. البته فرانک کلارک را ترجیه می دادم. در مورد گمیل هم می دانم که هیچوقت من را بابت آن فینال نبخشید. می دانستم که تمام شب را می توانست با تمام توان بدود اما نمی شود ریسک کرد. درست تر بگویم، نباید در چنین مسابقاتی ریسک کرد.
خود بازی بسیار خسته کننده بود اگر نگوییم افتضاح. تیم سوئدی چندان خوب نبود که به بازی سوار شود و با وجود مصدومیت هایی که داشتیم، در بهترین شرایط نبودیم. چند صحنه ای پیش آمد که توانستیم شانس هایی خلق کنیم و گل بزنیم. همیشه مسابقات اروپایی برای ما یک استراحت از لیگ به شمار می رفت که همیشه اولویت من بود. باید یک مربی بسیار خوب می بودید تا بتوانید پس از چهل و دو بازی قهرمان لیگ شوید اما هرکسی می توانست بدون تا آن اندازه خوب بودن، قهرمان جام ها شود. مهم این بود که خوش شانس باشید. البته من آن را بردم چون به اندازه کافی خوب بودم.
همینطور به خاطر اینکه من و تیلور به سختی کار می کردیم تا لبخند روی لب بازیکنان بیاید. به این معروف بودیم که سخت ترین تمرین ها را داشتیم و برای پیش فصل بازیکنان را به جاهای ناشناخته می بردیم. اما پس از برتری مقابل آژاکس در لیگ قهرمانان سال 1980، آن ها را به محله سرخ آمستردام بردیم. هرگز این کار نکرده بودیم اما یادم نیست که هیچکدام از آن ها وقتی گفتم که بدم نمی آید برویم و نگاهی به آنجا بیندازیم، مخالفتی کرده باشند. یکی از آن ها مطمئن شد که گفته ام نگاهی بیندازیم، نه چیزی جز این. شب بود که به آنجا رفتیم. به شاپ ها و جاهایی که دخترها اجرا داشتند رفتیم. برخی سوئی شرت ها و برخی دیگر گرمکن پوشیده بودند. تیلور برای گرفتن تخفیف جلو رفت. به مسئول گفت چیزی دارید که برای بیست و دو نفر ما، زیر قیمت حساب کنید؟ مسئول گفت یک دقیقه صبر کنید. به جایی رفت و برگشت. بعد گفت اگر بتوانید پس از نیم ساعت بیرون بیایید، حتما. تیلور گفت خیلی دیر شد. نمی خواهیم، اما شانست را داشتی و آن را از دست دادی. همگی خندیدیم. تیلور همیشه همینطور بود. کمی میگو برای بازگشت خریدیم. https://ts2.tarafdari.com/users/user7024/2018/03/21/3e9d8274c7ebc2e479b7200a00b7d5c7.jpg" style="width: 800px; height: 546px;" />نمی خواستیم طور دیگری کارها را انجام دهیم. حتی با اینکه قهرمان اروپا شده بودیم و در سوپرکاپ، در دو بازی بارسلونا را شکست داده بودیم، هنوز خود را تازه وارد در مسابقات اروپایی می دانستیم. هنوز داشتیم چیزهای جدیدی ببینیم و با هم بخنیدم. در هر زمینه ای مانند یک تیم بودیم. به نظرات عموم چندان اهمیت نمی دادیم. برای مثال پیش از اینکه در عمق آمستردام فرو برویم، در خانه 1-0 به دینامو برلین باخته بودیم. یک بار دیگر کارشناس ها فکر می کردند که کار ما تمام است، نه امیدی و نه شانسی نخواهیم داشت. یک بار دیگر به آن ها گفتیم که اشتباه می کنند. بخشی از انگیره من همیشه همین بود. مانند اتفاقی که در کلن افتاد. شانسی داشتم که کار آلمانی ها را در آلمان تمام کنم. همیشه این را دوست داشتم. این بار، این کار را قدرتمندانه تر از مرتبه آخر انجام دادیم. تیم پرشانس تر برلینی را بی مشکل 3-1 در آلمان شکست دادیم.
با اینکه روحیه ای را پر و بال داده بودم که همه چیز از بیرون ساده به نظر بیاید، هیچ باشگاهی در انگلستان مانند ما، گروهی از بازیکنان حرفه ای که خود را وقف این بازی کرده بودند نداشت. رفته رفته برخی عادات تکراری را تغییر دادیم. وقتی چیزی پیدا کردیم که دوستش داشتیم، به آن چسبیدیم. برای مثال برای پروازهای اروپایی از هواپیمایی Aer Lingus استفاده می کردیم چون اولین شرکتی بود که سراغشان رفتیم و هواپیمای جدیدی داشتند. نمی دانم چرا، به نحوی تحت تاثیر قرار گرفتم چون پراعتماد به نفس ترین فرد در زمان پرواز نبودم و پیش از پرواز چند بطری نوشیدنی نیاز داشتم. یک هواپیمای تازه، باعث می شد حال بهتری داشته باشم. اصرار داشتیم که از همان ایستمیدلندز پرواز کنیم که در نزدیک ترین فاصله نسبت به خانه روی زمین بیاییم. صبح ها پرواز می کردیم که صبحانه را در هواپیما بخوریم، سس با لوبیا و سیب زمینی سرخ کرده. البته آبجو و شامپاین هم داشتیم. همه همینطور نبودند؟ همیشه هم رابینسون گوشه ای پیدا می کرد تا سیگار بکشد.
همانطور که گفتم در برخی مسائل تعصبی برخورد نمی کردم. دوباره آن ها که تردید داشتند، شانسی برای ما قائل نبودند. پس از یک تساوی بدون گل خانگی مقابل سلتیک در جام یوفا (سال 1983)، به گلاسکو رفتیم. آن ها هیچوقت به دادن چیزی در خانه به مهمان معروف نبودند. یادم هست که مربی آن زمان سلتیک، دیوید های، یک میخانه داشت. یادم هست که پس از صحبت با بازیکنان اسکاتلندی تیمم، به راننده مسیر دادم و اعلام کردم بسیار خوب بچه ها، برای یک نصف آبجو به میخانه دیوید های می رویم. وارد شدیم و کارکنان متعجب شدند. اما برای بیش از یک ساعت به ما رسیدند. یکی از مهم ترین مشکلات وقتی خارج از خانه بازی می کنید، خستگی است. بازیکنان چه از بودن در هتل و کارت بازی کردن، یا تمرین ضربه ایستگاهی با یک مربی عیبجو خسته می شوند. نمی دانم کدام بدتر است. در هتل بازیکنان حوصلهشان سر می رفت. همیشه یکی دو نفری بودند که دزدکی از کمپ خارج می شدند. اگر برای یک نوشیدنی می خواستند بروند، اجازه می دادم. مخصوصا اگر باعث لذت و آرامش می شد. پس از چند ساعت، می رفتم و هتل را چک می کردم. ساعت دو ناهار می خوردیم، گوشت گوساله. بعد به یک باشگاه محلی گلف می رفتیم. بعد باز می گشتیم و ناهار سرو می شد. پس از آن خسته بودیم اما حداقل بازیکنانی داشتیم که در آرامش بودند. آماده بودند که به تخت بروند. همه خوشحال بودند و کسی از خستگی گلایه نمی کرد. دو بر یک سلتیک را بردیم. https://ts2.tarafdari.com/users/user7024/2018/03/21/gw842h510.jpg" style="width: 842px; height: 510px;" />در فینال دوم، ترور فرانسیس را نداشتیم. چهار بازی به پایان فصل، آشیل پایش پاره شد. پس حتی در مسیر با ما نبود. فکر نمی کنم مصدومیتش تا آن اندازه جدی بود، اما شیوه کارهای ما اینگونه بود. این تصمیم و شیوه مربیگری من بود، این زندگی ما بود. کسانی مانند استن بولس را آن فصل داشتیم؛ که البته کمتر از چیزی که فکر می کردم در اوج باقی ماند و استعدادش نابود شد. همینطور چارلی جورج (از بزرگان آرسنال در سال های قبل از آن به شمار می رفت) را به طور قرضی از ساوتهمپتون گرفته بودیم. پیش از آنکه هر دو را مرخص کنم، کارهایی انجام دادند اما نام انگلیسی مهم تری در مادرید منتظر ما بود.
کوین کیگان دوره بازی فوق العاده ای داشت. دستاوردهای او در لیورپول و هامبورگ بالاترین را نمی شود بدون تعریف باقی گذاشت. کسی را در هیچ زمینه ای در ورزش نمی شناسم که مانند او استعداد ذاتی داشته باشد. کار پیچیده ای با توپ انجام نمی داد یا لمس بی نظیری نداشت، اما در هر زمینه به سختی تلاش می کرد. کارهایی که همه حرفه ای ها به اندازه کافی انجام نمی دادند؛ کارهایی که او را به یک فوتبالیست بی نظیر تبدیل می کرد. انگلیسی های زیادی در آلمان بهترین بازیکن سال نشده اند. کیگان شده است. اما در مادرید کمی نسبت به او دهن کجی شد. فکر می کنم منتظر این بود که یک مدال دیگر به موزه خانهاش اضافه کند. فکر می کنم همه بازیکنان هامبورگ جایی برای این مدال آماده کرده بودند. آن ها شانس اول بودند. اما ما فوق العاده بودیم. به خصوص به خاطر جایی که در آن تمرین می کردیم، بیرون از شهر، در تپه ها با امکاناتی عالی و هتلی که برای ما بود. اما دلیل دیگر اینکه از مایورکا تازه برگشته بودیم. یک هفته تا فینال مسابقات را در کالا میبور گذراندیم و هیچ کار نکردیم.
به بازیکنان گفته بودم که خبری از تمرین و تشریفات مسابقات نیست. مایو بپوشید و دمپای لا انگشتی و به ساحل بروید. شب ها چند لیوان نوشیدنی داشتیم، اما اگر صبح ها سر درد داشتند حق گلایه کردن نداشتند. ددلاین یا هرچیزی شبیه به این نداشتیم. هروقت می خواستند می آمدند و می رفتند. اگر تا ساعت دو شب به هتل بر نمی گشتند، می توانستند تا یازده بخوابند. برای اینکه یادتان نرود باید بگویم که حرفه ای هایی بودیم که شصت بازی در فصل انجام داده بودیم و یک هفته برای دور شدن از نیازهای لازم برای یک فینال اروپایی زمان داشتیم. آخرین چیزی که نیاز داشتند، تمرینات سخت فیزیکی و خستگی بود. اینکه مثلا ضربات آزاد تمرین کنند. حتی در آن مقطع نمی خواستند فوتبال ببینند. اما می دانستم که وقتی چشمشمان به چمن برنابئو بیفتد، مانند این است که دوستی گم شده را پیدا کرده باشند. سرمان بابت هیچ کار نکردن شلوغ بود. طلوع را در ساحل سن میگوئلز مایورکا می دیدیم، این بهترین آمادگی برای یک فینال اروپایی است. وقتی در ساحل بودیم، کوین کیگان و سایر بازیکنان تیم آلمانی، زندانی تمرین های سخت بودند. کرنر و ضربه آزاد تمرین می کردند. برخی به شکلی کار را انجام می دهند، برخی شیوه دیگری را می پسندند. می دانستم که بازیکنانم چه شیوه متفاوتی را می پسندند و چطور این برای آن ها جواب می دهد. https://ts2.tarafdari.com/users/user7024/2018/03/21/b97f9dc4-3281-4dd2-b82d-61edd7c76bc3-1020x682_1.jpeg" style="width: 1010px; height: 675px;" />هری استورر عزیز، یک درس ساده به من داده بود. سخت ترین کار در دنیای فوتبال را مهاجم های مرکز دارند. چون سخت ترین کار در بازی گل زدن است. می دانستم که دومین مکان سخت برای بازی، بازی به عنوان وینگر است. وقتی با توپ به پرچم کرنر می رسید که بارها این اتفاق برای آن ها می افتد، خود را در محاصره حریف می بینید. اگر به یک سمت بروند، اوت کنار دروازه می شود و اگر به سمت دیگر بروند پرتاب برای حریف خواهد بود. یک مدافع ژولیده در سر راه قرار گرفته و احتمالا می خواهد به شما لگد بزند. مگر اینکه هم تیمی دیگری در نزدیکی باشد و پاس ساده ای بدهید. به استعدادی ویژه برای رها کردن خود از آن مخمصه نیاز دارید. وینگرهای زیادی در این زمینه موفق نمی شوند.
جان رابرتسون می توانست. آن شب در گرمای پایتخت اسپانیا، دو هفته پس از یک بازی بزرگداشت مقابل لستر، جان رابرتسون از اوج دوره بازی خود لذت می برد. تیلور و من، وقتی او توپ را گرفت خود را آماده کرده بودیم. از آلمانی ها عبور می کرد، توضیح 'چطور' و 'چگونه' وقتی می دانید یک معجزه رخ داده، سخت است. از سمت راست محوطه شوت زد، حتی با اینکه چپ پا بود. این نشان می دهد که چطور احساس خوبی داشت و اعتماد به نفس را حس می کرد. از گوشه محوطه جریمه گل زد و باعث شد مقام خود را پس بگیریم.
آن شب در مادرید، زانوهای خسته و کمر درد، چیزی بود که به کیگان رسید. مانند بادکنک های کریسمس باد کرده بود. اولین باری بود که به چنین احساس تلخی می رسید. شنیده بودم که در هواپیما، در راه خانه نسبت به تاکتیک های ما در یک مصاحبه گلایه می کرد. گفته بود از شیوه بازی فارست ناامید شده. متوجه نمی شد که انتخاب دیگری نداشتیم. ترور فرانسیس در دسترس نبود و قرار بود تمام خط حمله با جری بیرتلس باشد. هیچوقت کسی را مانند او در آن شب که بتواند آن مساحت از زمین را با خوشحالی و بی خودخواهی پوشش دهد ندیده بودم. هرگز کسی را خسته مانند بیرتلس، پس از آن بازی ندیده بودم. مهم تر از همه گری میلز هجده ساله را به جای فرانسیس بازی داده بودم. نه به عنوان مهاجم، که به عنوان یکی از هافبک هایی که وظیفه حمایتی را داشتند. چه مشکلی در خصوص بازی دادن به یک بازیکن هجده ساله در فینال اروپا وجود دارد اگر فکر می کنید به اندازه کافی خوب است؟ مربیگری، یعنی قضاوت کردن نه بررسی شناسنامه. در آخرین لحظات فینال، واقعا عرق کرده بودیم و از داور خواهش می کردیم که سوت بزند. بازیکنانم داشتند می مردند. آن ها به حق خود بابت تمام زحمت هایی که کشیده بودند می رسیدند اما برخی آدم ها نامهربان می گفتند که آن ها به خاطر سن میگوئلز خسته اند! هامبورگ تمام تلاش خود را برای زدن گل تساوی می کرد. https://ts2.tarafdari.com/users/user7024/2018/03/22/2017145_w2.jpg" style="width: 656px; height: 369px;" />
در پایان متوجه شدم که وقتی کیگان در منطقه مربوط به دفاع راست توپ را از دست داد، داور سوت زد. بلند شدیم، به این فکر می کردیم که تمام شده. اما سوت داور به نشانه پرتاب اوت بود. باید سی ثانیه دیگر در جای خود می نشستیم که به نظر سی دقیقه رسید. به جایی که کیگان ایستاده بود در عمق زمین ما نگاه کردم و می دانستم که هنوز توپ را می خواهد. کنی برنز و لری لوید از کیگان نمی ترسیدند و او موفق به انجام کار خاصی نشد. آن ها او را متوقف کرده بودند و عجیب نبود که او از سبک بازی ما ناامید شود.https://ts2.tarafdari.com/users/user7024/2018/03/22/1ac12f90-8c87-11e5-ae48-f5e5e4805c6e_team-photo-win-79.jpg" style="width: 1600px; height: 1082px;" /> گروهی از بازیکنان تیم وقتی متوجه شدند که با وجود بردن بزرگترین جام، دور از خانه توسط من جریمه شده اند ناامید شدند. مایل ها دور از مادرید، در هتل خود بودیم. همسران و دوستان بازیکنان و همینطور اعضای کادر مدیریتی تیم در شهر بودند. وقتی بازی تمام شد بازیکنان می خواستند که به آن ها ملحق شوند. هیچ شانسی وجود ندارد، این را من به آن ها گفتم. سعی کردند نظرم را تغییر دهند که موفق نشدم. تصمیم ما این است که در هتل بمانیم. به عنوان یک تیم به اینجا آمده ایم و به همین شکل ادامه می دهیم. هیچ دردسری در شهر یا هر جای دیگری نمی خواهم. با هم جام را بردیم و با هم جشن می گیریم. اما آن گروه که شامل اونیل، لوید، رابرتسون و برنزی می شد از دستور من سرپیچی کردند. وقتی فهمیدم این کار را کرده اند، تصمیم گرفتم که مدال آن ها را پس بگیرم. می توانید اعتراضات را تجسم کنید؟ اتحادیه، روسای سازمان لیگ، اتحادیه بازیکنان و حتی مجلس تفنگ ها را برای من آماده می کردند. اما تنها چند پوند آن ها را جریمه کردم. قوانین همان بود. باید مبلغ را پرداخت می کردند؛ حتی جان رابرتسون که به خاطر گل او قهرمان شده بودیم. حتی برای اساطیر، قوانین خم نمی شود!
قسمت های قبلی:
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/851619/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D9%A1%D8%9B%E2%80%8C-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B3%D9%8E%D8%B1%D9%85%D8%8C-%D9%86%D9%87-%D8%B9%D8%B1%D9%88%D8%B3%DA%A9-%D8%AE%DB%8C%D9%85%D9%87-%D8%B4%D8%A8-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (١)؛ خودسَرم، نه عروسک خیمه شب بازی!
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/853775/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-2%D8%9B-%D9%81%DA%A9%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D8%9F-%D8%AA%D9%88-%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7-%DB%8C%DA%A9-%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D9%85-%D8%B0%D8%AE%DB%8C%D8%B1%D9%87-%D8%A7%DB%8C" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (2)؛ فکر می کنی که هستی؟ تو تنها یک مهاجم ذخیره ای!
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/859253/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-3%D8%9B-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%88%DB%8C-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D8%8C-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D9%86%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%DA%86%D8%A7%D8%B1%D9%84%D8%AA%D9%88%D9%86" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (3)؛ در اردوی انگلستان، در کنار بابی چارلتون
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/864152/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-4%D8%9B-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C%DA%A9%D9%86%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%87%D9%85-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%AC%D8%B2%D8%A1-%D9%81%D9%88%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D9%84-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (4)؛ بازیکنان مهم ترین جزء فوتبال نیستند
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/869201/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-5%D8%9B-%D8%AC%D8%B1%D8%A7%D8%AD%D8%AA%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D9%86%D8%B4%D8%B3%D8%AA%DA%AF%DB%8C-%D8%B2%D9%88%D8%AF%D9%87%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%AF" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (5)؛ جراحتی که به بازنشستگی زودهنگام انجامید
https://www.tarafdari.com/خبر/872451/کلاف-به-قلم-برایان-کلاف-6-به-عنوان-یک-مربی-باید-دیکتاتور-باشید" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (6): به عنوان یک مربی باید دیکتاتور باشید
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/878689/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-7%D8%9B-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%AA%DB%8C-%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%D8%B2-%D9%84%DB%8C%D9%88%D8%B1%D9%BE%D9%88%D9%84-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF%D8%AA%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%D8%AF%D8%8C-%D8%A7%DA%AF%D8%B1-%D9%85%D9%86-%D8%AA%D8%A7-%D8%A7%DB%8C%D9%86" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (7)؛ دربی کانتی می توانست از لیورپول بزرگتر باشد، اگر من تا این اندازه احمق نبودم!
https://www.tarafdari.com/خبر/883753/کلاف-به-قلم-برایان-کلاف-8؛-ایتالیایی-های-متقلب" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (8)؛ ایتالیایی های متقلب!
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/892492/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-9%D8%9B-%D8%AE%D9%86%D8%AC%D8%B1%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%BE%D8%B4%D8%AA-%DB%8C%DA%A9-%D9%84%D8%A8%D8%AE%D9%86%D8%AF-%D9%82%D8%A7%DB%8C%D9%85-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (9)؛ خنجری که پشت یک لبخند قایم شده بود
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/896764/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-10%D8%9B-%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%B4-%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%D9%87%D8%B1" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (10)؛ شورش در شهر!
https://www.tarafdari.com/خبر/904404/کلاف-به-قلم-برایان-کلاف-11؛-رد-کردن-پیشنهاد-تیم-ملی-ایران" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (11)؛ رد کردن پیشنهاد تیم ملی ایران!
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/909468/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-12%D8%9B-%DA%86%D9%87%D9%84-%D9%88-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%AF%D8%B1-%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%AA%D8%AF%D9%90-%D9%86%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%B4%D8%AF%D9%87" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (12)؛ چهل و چهار روز در یونایتدِ نفرین شده
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/912741/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-13%D8%9B-%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D8%A2%D9%86-%D9%84%DB%8C%DA%AF-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF-%D8%A8%D8%A7-%D9%86%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D9%86%DA%AF%D9%87%D8%A7%D9%85-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%D8%AA" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (13)؛ رسیدن به آن لیگ بزرگ با ناتینگهام فارست
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/916944/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-14%D8%9B-%D9%82%D9%87%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D9%86%D9%87-%D9%85%D8%AB%D9%84-%DB%8C%DA%A9-%D8%B4%DA%AF%D9%81%D8%AA%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D8%B2%D8%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%85%D8%AB%D9%84-%DB%8C%DA%A9-%D8%B7%D9%88%D9%81%D8%A7%D9%86" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (14)؛ قهرمان شدن نه مثل یک شگفتی ساز، که مثل یک طوفان
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/921205/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-15%D8%9B-%D8%A8%D9%87%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%B1%D8%A8%DB%8C%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%87%DB%8C%DA%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (15)؛ بهترین مربیای که انگلستان هیچگاه نداشت
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/928756/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-16%D8%9B-%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C%DA%A9%D9%86-%D9%85%DB%8C%D9%84%DB%8C%D9%88%D9%86-%D9%BE%D9%88%D9%86%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D9%81%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%84-%D9%85%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%AE" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (16)؛ با اولین بازیکن میلیون پوندی در راه فینال مونیخ