چهارشنبه ها در طرفداری
کلاف به قلم برایان کلاف (15)؛ بهترین مربیای که انگلستان هیچگاه نداشت

فصل پانزدهم: انگلستان
وقتی زمان بازی اتحادیه می شود، کاری می کنند که انگار مافیا بازی هایشان، بخشی از وسایل کودکستان است.
آن ها که در زمره رهبران اتحادیه فوتبال هستند، جز ثروتمندترین افراد هستند. همه جهان را می بینند و کاری انجام نمی دهند. آن ها که سال 1977 حاضر نشدند من را به عنوان مربی انگلستان معرفی کنند، نمی دانند چه چیزی را از دست دادند. آن ها تا حد مرگ از چیزی که ممکن بود به سرشان بیاید می ترسیدند. ناشی گری هایی داشته اند، افراد اشتباهی را انتخاب کرده اند اما بزرگترین اشتباه آن ها این بود که بهترین مرد را برای این شغل انتخاب نکردند، من! یا من و تیلور اگر دقیق تر بخواهید.
اگر عملکرد اخیر در تنها یک چیز در دنیای فوتبال مهم باشد، باید در مصاحبه های شغلی برای پست های خالی در نظر گرفته شود. آنگاه من باید به شغلی که مشتاقش بودم می رسیدم. شغلی که درصد بزرگی از مردم باور داشتند حق من است. در شرایطی ایده آل به لندن رفتم. فارست در صدر جدول لیگ بود و در میانه رکورد شکست ناپذیری خود بودیم. اما آن عیب جو ها در اتحادیه بیشتر به دوره های من در برایتون و لیدز توجه داشتند، نه حتی رکوردی که در دربی کانتی داشتم. آن ها پشت خود را به من، که بهترین کاندیدا بودم کردند. حتی بهانه های زیادی نیاوردند و بعد من دو جام قهرمانی اروپا را پیاپی برنده شدم. آن فصل اولین مرد زنده ای شدم که لیگ را با دو تیم مختلف به عنوان مربی برنده می شد. آن کار را در دربی کردم و در میانه راه با فارست بودم. هیچکس پس از هربرت چپمن بزرگ که با هادرزفیلد و آرسنال در دهه سی قهرمان شد، این کار را نکرده بود.
پیتر سوالز رئیس باشگاه منچسترسیتی که رئیس کمیته بین المللی اتحادیه بود -و بعد ها یک بار گراهام تیلور را برای مربیگری تیم ملی انتخاب کرد- به من علاقه داشت. سوالز در راس حرم بود. در خانه دوست ژورنالیستم وینس ویلسون او را دیده بودم و چند مرتبه دیگر در جاهای دیگر. سوالز مرد بلندپروازی به نظر می آمد و می خواست همه چیز را در مورد کسی که در نهایت صاحب آن شغل بزرگ می شود بداند. باعث شد که اطمینان حاصل کنم اگر کار به رای گیری بکشد، به من رای خواهد داد. اما در رای گیری تنها یک رای به دست آوردم که آن رای هم متعلق به سوالز نبود!
پس از خروج دون روی، ران گرینوود مربی موقت شد. روی به نفرت انگیز ترین شکل ممکن، مربیگری انگلستان را رها کرد و به سوی پول های سحرا (مربی امارات شد) رفت. لیست جانشین ها شامل بابی رابسون -که چند سال بعد مربی انگلستان شد- لاوری مک منمی -که سال قبل با ساوتهمپتون قهرمان جام حذفی شد- البته من میشد. مدیر بخش مربیگری اتحادیه آلن وادل و همدستش چارلز هیوز لعنتی کاندیداهای دیگر نیز در سر داشتند. هنوز نمی توانم درک کنم که چطور چنین فردی (در فصل های ابتدایی وقتی کلاف می خواهد مدرک مربیگری بگیرد، در کلاس او حضور دارد) در زمینه انتخاب مربی این کشور تصمیم گیرنده بود. حتی در زمینه اجازه دادن به او برای رانده اتوبوس تیم یا مسئولیت لباس های تیم تردید می کردم.
پس زمینه لاوری مشخص بود، او هیچوقت فوتبال بازی نکرده بود. چیزهایی در زمینه مربیگری در دونکستر و گریمسبی یاد گرفته بود. بهترین کاری که رابرت رابسون -اینطور صدایش می زدم- در فوتبال کرده بود، مربیگری در اپسویچ بود. می توانستند قهرمان لیگ شوند اما استون ویلا جام را از آن ها دزدید. با بهترین مدیران فوتبالی، یعنی برادران تاجر کوبولد کار می کرد. یک آبجوسازی داشتند و آن را بیش از هرچیزی دوست داشتند اما رویکردی عالی در خصوص فوتبال (برای چندین و چند نسل روسای باشگاه بودند) داشتند که باعث می شد کسی از سرگرمی اصلی آن ها ایراد نگیرد. فکر نمی کنم حتی اگر به دسته چهارم می رفتند، رابسون را اخراج می کردند. اما نیازی نبود نگران این چیزها باشند، رابسون کاری کرد که آن ها بر سر عناوین قهرمانی در انگلستان و اروپا بجنگد.
جالب اینکه ما سه نفر چیزهایی مشترک زیادی داشتیم. همگی از شمال شرق بودیم، همگی با باشگاه های کوچکی کار را شروع کرده بودیم. اما اگر یکی از ما ذره ای شانس برای هدایت انگلستان داشتیم... داشتیم خودمان را گول می زدیم. به جای فرستادن یک عضو رسمی یا تماس با ما، باید مرخصامان می کردند. شانس ما پیش از اینکه کلمه ای صحبت کرده باشیم، از بین رفته بود. ران گرینوود مربی شد با اینکه حتی مصاحبه ای با او انجام نشده بود!
در جریان مصاحبه راحت بودم. حتی با اینکه جلسات شبیه به این را دوست نداشتم. چندان اینکه با اعضای اتحادیه در یک اتاق باشم را دوست نداشتم، به خصوص سر هارولد تامپسون که حالا مرده است. فردی آکادمیک، خشک و اهل استدلال بود که هیچ از ورزش من نمی دانست. اگر ریاضی می دانست، متوجه می شد که قطع همکاری با الف رمزی اشتباه بود. این پس زمینه باعث می شد که احساس بدی نسبت به آن پروفسور دیوانه داشته باشم. سر مت بازبی هم آنجا بود. دیدن او باعث اطمینان بود، او همه چیز را در مورد فوتبال می دانست و حرف از آن را متوجه می شد. برت میلیچیپ که حالا سر برت است و دوره تلخی به عنوان رئیس اتحادیه -دهه هشتاد تا اواسط دهه نود؛ هیسل، هیلزبرو، گماردن همراه با فساد ونبلز به عنوان مربی تیم ملی و ... - داشت نیز آنجا بود. فکر می کنم از دیدن من متنفر بود چون دماغم را در کار او فرو کرده بودم و از باشگاهش (وست بروم) انتقاد کرده بودم که حاضر به ارائه یک قرارداد به مربیاش نمی شد.
او را هم در یک وعده ناهار یا شام دیده بودم. احساس می کردم که رای سوالز را دارم و همینطور دیک وراگ، آن پیرمرد اهل شفیلد که هر وقت کسی را می دید، می گفت هر بار که به شفیلد می آیی، ناهار را با من بخور. اما سایر آن ها را نمی شناختم. ده یا دوازده نفر در لنکستر گیت بودند که در این زمینه تبادل نظر می کردند اما هیچ تصویری از سایرین نداشتم. به آن ها گفته بودم که آن شغل برای من مناسب است، اینکه انگلستان برای قهرمان شدن جام های مختلف به اندازه کافی بازیکن دارد. به آن ها گفتم که آن پیراهن انتخاب شده توسط دون روی و تد کوکر نایب رئیس اتحادیه -قرمز درخشان و سفید و آبی، به شکلی زشت و زننده- را دوست ندارم. می خواستم که تیم همان لباس های سفید قدیمی را بپوشد که کسانی مانند تام فینی و استنلی ماتیوس پوشیده بودند. مشکلی با سنت های خوب وجود ندارد. به آن ها گفتم که مشکلی ندارم اگر عهده دار مسئولیت تیم های پایه باشم، هر شغلی که پیشنهاد بدهید. نمی توانستم منصفانه تر از آن صحبت کنم. وقتی قدم از اتاق مخصوص برای مصاحبه بیرون می گذاشتم و به سوی هتلی که پیتر تیلور در آن بود می رفتم، احساس می کردم روی ابرها گام بر می دارم.
پیتر گفت چه طور پیش رفت؟ گفتم اگر آن شغل را بنا بر مصاحبه بدهند، اگر مصاحبه ارزشی برای آن ها داشته باشد، مال من خواهد بود. هیچ شانس دیگری وجود نخواهد داشت. البته تصور می کردم که غیر از این باشد، که مصاحبه ها بی ارزش باشد اما اطمینان نداشتم. شغل برای گرینوود بیش از اندازه بزرگ بود. موضوع مصاحبه ها به اطلاع عموم رسیده بود. من انتخاب مردم بودم، آن ها من را بهترین فرد برای این شغل می دانستند. شغل را به یک مربی دادند که حتی نمی توانست اولین قدم را محکم بردارد، او در زمینه انتخاب بازیکن شماره یک مردد بود. ران گرینوود نمی دانست بهترین دروازه بان کشور کیست. من به شما می گویم؛ اگر یک مربی نتواند در مورد دروازه بان شماره یک خود تصمیم بگیرد، چطور می تواند در مورد ده بازیکن دیگر ترکیب تصمیم بگیرد؟
از قبول مسئولیت گرفتن این تصمیم فراری بود، یک سیستم چرخشی بین پیتر شیلتون و ری کلمنس از لیورپول به وجود آورد. آن ها را در یک سطح می دید. برای یک بازی یکی از آن ها و برای بازی بعدی، نفر دیگر را انتخاب می کرد. چه آن زمان و چه حالا نمی توانم این موضوع را باور کنم. سال ها از آن زمان گذشته، بازنشسته شدم و هنوز این موضوع را باور نمی کنم. یک مربی در اینورنس اسکاتلند یا تیم ملی انگلستان، نتواند در مورد دو بازیکن در یک پست قضاوت داشته باشد. نمی توانست بهترین را بین آن دو انتخاب کند. وقتی گرینوود ترکیب را انتخاب می کرد، در مورد اولین نفر مطمئن نبود. چطور چنین چیزی می توانست درست باشد.
حرفم را اشتباه برداشت نکنید، به نظرم ران مربی کاملی بود و مورد احترام حرفه ای ها قرار داشت. زیر نظر او وست هم به عنوان "تیم آکادمی" معروف شد چون به شیوه ای زیبا بازی می کرد و الگوی بسیاری شد. زیاد برنده نمی شدند، هرچند احساس می کردم که با وجود بازیکنانی مانند بابی مور، جف هرست و مارتین پیترز باید یک یا دو قهرمانی لیگ به دست می آوردند. حرف از بابی مور شد، کاپیتان فقید انگلستان که با بازی های هوشمندانه خود، جام قهرمانی جهان را در ومبلی در سال 1966 بالای سر برد. گرینوود را در یک خصوص ملامت می کنم. به من اجازه نداد که بابی مور را داشته باشم! تلاش کرده بودم که مور را برای دربی کانتی بخرم. جانشین بدی برای دیو ماکای نبود اما ران این اجازه را نداد. با بابی حرف زده بودم و او چراغ سبز نشان داده بود. به گرینوود زنگ زدم و گفتم شانسی هست که مارتین پیترز را داشته باشم؟ می دانستم که مخالفت می کند. بعد به او گفتم پس تو را از شر بابی مور راحت می کنم. از تماسم تشکر کرد و فکر می کنم گستاخی من را به دل گرفت. به من گفت که بهتر است در جایی دیگر دنبال بازیکن باشم و بعد گفت عصر بخیر. خوب همانطور که تیلور در مورد ماکای گفته بود، با تلاش کردن چیزی را از دست نمی دهی.
تنها از چند ماه پیش در تعطیلات، در کالا میلور بود که به موضوع مربیگری در انگلستان فکر کرده بودم. به این فکر می کردم که چه کاندیدای خوبی خواهم بود. به مصاحبه و لحظه ای که به این شغل گمارده شوم. همان زمان بود که به 'هر شغلی که پیشنهاد بدهید' فکر می کردم. خاطره ها مانند گلوله در مغزم هستند. یادم هست که چند ماه تمام به اتفاقات آن اتاق فکر می کردم. فکر می کنم سر مت بازبی سهوا باعث شد شغلی که دوست داشتم به من نرسد. زنگ زد و گفت یک لحظه وقت داری برایان؟ بعد گفت وقتی گفتی هر شغلی که پیشنهاد بدهید، دقیقا منظورت چه بود؟ گفتم هر شغلی. منظورم همین بود اما به شغل سطل و اسفنج (در واقعا دکتر تیم، به شیوه سنتی) یا بودن با تیم دوم فکر نمی کردم. تنها می خواستم بدانند که چقدر برای این شغل مشتاق هستم. مانند سم لانگسون در سال های پیش، آن پیرمردها می گفتند بلوف می زنم. آن ها مربیگری تیم اصلی را به گرینوود دادند در حالی که دیگر شغلی در عرصه باشگاهی نداشت و یکی دو سالی بود که به عنوان مدیر فنی کار می کرد.
به من و تیلور، وظیفه تیم جوانان را دادند. باور داشتم که این کار را برای بستن دهان اذهان عمومی انجام داده بودند. من و تیلور آدم هایی نبودیم که از شانس هایی که می توانست به پیشرفت شغلی منجر شود چشم پوشی کنیم. پیش از آن که شغل رسما مال شود، ورود کردیم. تیم جوانان برای تورنمنتی1 که جز ما همه فکر می کردند روسیه قهرمان آن می شود، در لاس پالماس بود. کسی به اسم کن بارتون مربی تیم بود، یا حداقل اینطور فکر می کرد. تا زمانی که من و تیلور وارد شدیم. برای بررسی وضعیت و گذراندن وقت در ساحل به آنجا رفتیم اما چیزی که دیدم را باور نمی کردم. آماتوریسم خالص را می دیدم. اتمسفر شکست خورده ای آنجا بود که او مسبب آن بود. کمی قبل از بازی با آن ها روبرو شدیم و خود را نشان دادیم تا بگوییم همه آن ها شانس دارند.
آن ها به فینال رسیدند اما حس می کردم که حالا کسانی مثلا در اتحادیه با خود می گویند کارمان خوب بود اما فراموش نکنید که با روس ها بازی می کردیم. این تفکر، غالب ذهن های آن ها بود. حتی پیش از نخستین ضربه به توپ، همین توجیه را داشتند. چطور به خود زحمت سوار شدن به هواپیما دادند بی اینکه فکر کنند می توانند برنده شوند؟ بی مسئولیت ها. یادم هست که تیلور در سکوت با چند ژورنالیست نوشیدنی می خورد. باب کاس و جو ملینگ هم بودند. از حضور ما جا خورده بودند. از ما پرسیدند شما دو اینجا چه می کنید؟ تیلور گفت ما نقشی در تیم نداریم، تنها نظاره می کنیم. تقریبا خودم را خیس کرده بودم. حرف تیلور به روزنامه می رفت.
بازیکنان انگلستان را خارج از هتل دیدم. در گوشه ای از خیابان منتظر بودند که به استادیوم برده شوند. نزدیک به نیم ساعت آنجا منتظر بودند چون راننده اتوبوس جای مناسبی برای پارک پیدا نمی کرد. چنین چیزهایی برایم عذاب آور بود. نباید با هیچ ورزشکاری اینطور برخورد کرد. از جا در رفتم و گفتم چه اتفاق لعنتی ای افتاده است؟ به کسی که مسئول بود گفتم برو و پلیس یا کسی دیگر را خبر کن، کسی که بتواند این پسرها را سوار کند. آن ها کاری برای انجام، مسابقه ای برای بردن دارند. از اینکه تیم انگلستان باید به دلیل برنامه ریزی بد آنجا منتظر بماند عصبانی شده بودم. پسران خبرنگار همه چیز را شنیده بودند. تیلور رو به آن ها کرد و گفت آقایان، نظاره کردن به انجام رسید. حالا کار شروع شده است. اولین کاری که کردم، این بود که زنی که در صندلی جلوی اتوبوس نشسته بود را پیاده کردم. گفتم او نباید آنجا باشد. کسی گفت او مترجم رسمی است. گفتم برایم اهمیت ندارد، سیگار می کشد، باید از اتوبوس من پیاده شود و او پیاده شد.
درگیر تیم شدم اما جزئیات یادم نیست. یادم نیست چه کسانی در ترکیب بودند اما بازیکنی به اسم گیو آلن در ترکیب بود که در بازی های اول خوب کار می کرد. فکر می کنم کاری کردم که همه آن ها فکر کنند به همان زمینی گام می گذارند که روسیه در آن حاضر می شود و با کمی شانس می توانند قهرمان شوند. درِ رختکن بی وقفه باز بود. کسی با یک پرتقال یا چیزی شبیه به این وارد شد. هیچوقت نباید مزاحم رختکن من شوید. برخی از مدیران باشگاه را از این کار برحذر داشتم. به او گفتم نمی دانم که هستی یا چه کسی به تو اجازه داده اینجا باشی اما گم شو. بعدها فهمیدم آن شخص پروفسور فرانک اوگورمن، یک جراح از شفیلد بود. فکر می کنم در کادر پزشکی تیم بود. احتمالا یکی از کسانی بود که در یکی از آن ضیافت های شام دیک وراگ به شغل خود رسیده بود!
اهمیتی نمی دادم چه کسی باشد چون منطقه من بود. موفق شدیم. یک بر صفر روسیه را شکست دادیم. اعتماد به نفس زیادی به من داد چون کسی آمد و گفت سال ها بود که در این رده چیزی برنده نشده بودیم. حدود یک سال با آن تیم جوانان کار کردیم، پیش از اینکه دوباره تمام تمرکز خود را روی ناتینگهام فارست بگذاریم. مردم می پرسند انگستان چگونه مربیای می توانست با حضور کلافی داشته باشد، یک جواب وجود دارد: یک مربی لعنتی بسیار خوب. گرینوود مربی با دانش و با استعدادی بود اما انگلستان در یورو هیچ به دست نیاورد و بعد در جام جهانی 1982 می توانست بهتر از آن ها کار کند. ترکیب و رویکردی که مقابل دو بازی نهایی، برابر آلمان غربی و اسپانیا داشتیم برایم قابل باور نبود. دو تساوی بدون گل در حالی که تیم اعتماد به نفس خوبی داشت و می توانست چشم اندازی تهامی داشته باشد، می توانست برنده باشد.
بابی رابسون کمی خوش شانس بود که با وجود اینکه تیم را به سختی به اولین یورو رساند و بعد آنطور از یوروی بعدی (88) حذف شد و باز در سر کار خود باقی ماند. در مسیر جام جهانی 86 به مشکلات زیادی خوردند و تنها مارادونا را بابت گلی که با دست زد، در زمینه حذف ملامت می کنند. چهار سال بعد بدشانس بودند که در نیمه نهایی، در پنالتی ها (به آلمان) باختند. با گراهام تیلور، انگلستان در یورو 92 شکست خورد و حتی به جام جهانی 94 نرسید. با وجود اینکه اعتقاد دارم تیلور شایسته مربیگری در تیم ملی بود؛ آیا می توانستم مربی بدتری از این سه یا از دون روی که پیش از این ها بود باشم؟ البته که نه!
عملکردم در زمین نبود که باعث شد به این شغل نرسم. یکی از هیجان انگیز ترین و بهترین تیم های انگلیسی تاریخ را می ساختم. البته نمی توانستم موفقیتی که سر الف رمزی به دست آورد را تضمین کنم اما حداقل در لباس ها، می توانستیم به تاریخ انگلستان بازگردیم. می توانستیم به طور ثابت از گلن هادل (رابسون چندان به او و بازی فانتزی اعتقاد نداشت) استفاده کنیم. چطور مربیان انگلیسی به طور پیاپی از شناخت استعداد او عاجز می ماندند؟ لمس و کنترل زیبای او، بینش بی حد و مرز، ضربات چشمگیر و استعداد بالای پاس های آخر؛ چه چیز بیشتری یک مربی می توانست بخواهد که هادل نتواند عرضه کند؟ کور یا کر بودند، یا هر دو. فکر می کنم با پنجاه و سه بازی ملی بازنشست شد. این عدد به طرز خجالت آوری برای استعدادی مانند او کم است.
چه شانسی برای موفقیت دارید اگر نتوانید استعدادی که می تواند منجر به برنده شدن شود را شناسایی کنید؟ اوه نه، اتحادیه من را به خاطر اینکه نمی توانستم یک تیم برنده بسازم رد نکرد. من را به خاطر اینکه گرینوود عملکرد بهتری در زمینه باشگاهی داشت رد نکرد. من را به خاطر اینکه حاضر نشدم در فرودگاه بمانم و با هواپیمای بعدی بیایم در حالی که پروفسور تامپسون یکی از اولین نفراتی بود که سوار هواپیما شد و در یکی از بهترین صندلی ها نشست؛ رد نکرد. در واقع ترجیح می دادم که با هواپیمایی متفاوت از افراد اتحادیه پرواز کنم، آن هم به مقصدی متفاوت. دوست نداشتم مدیران با تیم سفر کنند. در فارست آن ها اتوبوس مختص خود را داشتند. مرا رد کردند چون می ترسیدند. آن ها یک دیپلمات می خواستند که یک وقت چیزی نگوید که روابطشان با کشورهای دیگر به خطر بیفتد. یک مربی که با رسانه ها بیشتر از مربیان پیشین صمیمی شود و در کنفرانس ها شوخی کند را نمی خواستند. مربیای نمی خواستند که به ژاپنی ها بگوید اگر بتوانید یک تلویزیون در سایز ساعت مچی بسازید، وقت آن رسیده که چمن بلند کنید (تا فوتبال بازی کنید). همینطور مربیای نمی خواستند که به ایتالیایی ها بگوید حرامزاده های متقلب. مهم نبود که حق با من بود. نمی خواستند غافلگیر شوند. نمی خواستند کسی مزاحم زندگی بی مسئولیتانه آن ها شود.
نمی فهمیدند که می توانم روزانه، هفتگی و ماهانه سخت کار کنم؛ اینکه استعدادی دارم که می توانم انگلستان موفقی بسازم که باعث شود حتی تعطیلات طولانی تری داشته باشند. وقتی یک مربی سطح بالا باشید و احمق هایی مانند آن ها که من دیدم طرف مقابلت باشند، اعتبارت می تواند دشمن تو باشد. اما فوتبال و مربیگری به شخصیت های محکم نیاز دارد. فکر می کنم راندی مارش (بازیکن منچسترسیتی، مربی نیویورک یونایتد) بود که یک بار گفته بود فوتبال ما، یک بازی خاکستری است. وقتی خاکستری می شود که مو خاکستری ها تصمیم گیرنده باشند. به خاطر اعتبار رسانهای ام این شغل از من گرفته شد و مربیگری انگلستان به کارنامهام اضافه نشد.
من را رد کردند چون می ترسیدند چه چیزی می تواند با خود به این شغل بیاورم. نه اینکه از نتایجی که ممکن بود بگیرم بترسند. اشتباه می کردند چون من بهترین شخص برای آن شغل بودم. همیشه باور دارم که آن ها بدترین تصمیم تاریخ اتحادیه فوتبال انگلستان را گرفتند. همینطور هیچوقت به من ثابت نکردند که اشتباه می کنم. اما زندگی برای او که رد شد هم ادامه پیدا کرد. او لیگ را برنده شد و همینطور دو جام اروپایی به دست آورد. و گاهی به یاد آن مصاحبه بی ارزش در مرکز اتحادیه می افتد و با خود می گوید خاک بر سرشان!
پاورقی:
- سه سال پیش از آن تاریخ، با همین مربی، تیم نوجوانان انگلستان قهرمان یورو زیر 18 سال شده بود. ری ویلکینز، آلن کربیشلی، برایان رابسون و گلن هادل از بازیکنان آن تیم بودند.
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/851619/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D9%A1%D8%9B%E2%80%8C-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B3%D9%8E%D8%B1%D9%85%D8%8C-%D9%86%D9%87-%D8%B9%D8%B1%D9%88%D8%B3%DA%A9-%D8%AE%DB%8C%D9%85%D9%87-%D8%B4%D8%A8-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (١)؛ خودسَرم، نه عروسک خیمه شب بازی!
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/853775/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-2%D8%9B-%D9%81%DA%A9%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D8%9F-%D8%AA%D9%88-%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7-%DB%8C%DA%A9-%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D9%85-%D8%B0%D8%AE%DB%8C%D8%B1%D9%87-%D8%A7%DB%8C" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (2)؛ فکر می کنی که هستی؟ تو تنها یک مهاجم ذخیره ای!
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/859253/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-3%D8%9B-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%88%DB%8C-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D8%8C-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D9%86%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%DA%86%D8%A7%D8%B1%D9%84%D8%AA%D9%88%D9%86" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (3)؛ در اردوی انگلستان، در کنار بابی چارلتون
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/864152/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-4%D8%9B-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C%DA%A9%D9%86%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%87%D9%85-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%AC%D8%B2%D8%A1-%D9%81%D9%88%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D9%84-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (4)؛ بازیکنان مهم ترین جزء فوتبال نیستند
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/869201/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-5%D8%9B-%D8%AC%D8%B1%D8%A7%D8%AD%D8%AA%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D9%86%D8%B4%D8%B3%D8%AA%DA%AF%DB%8C-%D8%B2%D9%88%D8%AF%D9%87%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%AF" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (5)؛ جراحتی که به بازنشستگی زودهنگام انجامید
https://www.tarafdari.com/خبر/872451/کلاف-به-قلم-برایان-کلاف-6-به-عنوان-یک-مربی-باید-دیکتاتور-باشید" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (6): به عنوان یک مربی باید دیکتاتور باشید
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/878689/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-7%D8%9B-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%AA%DB%8C-%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%D8%B2-%D9%84%DB%8C%D9%88%D8%B1%D9%BE%D9%88%D9%84-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF%D8%AA%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%D8%AF%D8%8C-%D8%A7%DA%AF%D8%B1-%D9%85%D9%86-%D8%AA%D8%A7-%D8%A7%DB%8C%D9%86" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (7)؛ دربی کانتی می توانست از لیورپول بزرگتر باشد، اگر من تا این اندازه احمق نبودم!
https://www.tarafdari.com/خبر/883753/کلاف-به-قلم-برایان-کلاف-8؛-ایتالیایی-های-متقلب" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (8)؛ ایتالیایی های متقلب!
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/892492/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-9%D8%9B-%D8%AE%D9%86%D8%AC%D8%B1%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%BE%D8%B4%D8%AA-%DB%8C%DA%A9-%D9%84%D8%A8%D8%AE%D9%86%D8%AF-%D9%82%D8%A7%DB%8C%D9%85-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (9)؛ خنجری که پشت یک لبخند قایم شده بود
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/896764/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-10%D8%9B-%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%B4-%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%D9%87%D8%B1" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (10)؛ شورش در شهر!
https://www.tarafdari.com/خبر/904404/کلاف-به-قلم-برایان-کلاف-11؛-رد-کردن-پیشنهاد-تیم-ملی-ایران" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (11)؛ رد کردن پیشنهاد تیم ملی ایران!
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/909468/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-12%D8%9B-%DA%86%D9%87%D9%84-%D9%88-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%AF%D8%B1-%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%AA%D8%AF%D9%90-%D9%86%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%B4%D8%AF%D9%87" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (12)؛ چهل و چهار روز در یونایتدِ نفرین شده
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/912741/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-13%D8%9B-%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D8%A2%D9%86-%D9%84%DB%8C%DA%AF-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF-%D8%A8%D8%A7-%D9%86%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D9%86%DA%AF%D9%87%D8%A7%D9%85-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%D8%AA" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (13)؛ رسیدن به آن لیگ بزرگ با ناتینگهام فارست
https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/916944/%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81-14%D8%9B-%D9%82%D9%87%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D9%86%D9%87-%D9%85%D8%AB%D9%84-%DB%8C%DA%A9-%D8%B4%DA%AF%D9%81%D8%AA%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D8%B2%D8%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%85%D8%AB%D9%84-%DB%8C%DA%A9-%D8%B7%D9%88%D9%81%D8%A7%D9%86" target="_blank">کلاف به قلم برایان کلاف (14)؛ قهرمان شدن نه مثل یک شگفتی ساز، که مثل یک طوفان