لطفا اینو بخونید ونظرتونو بگین:) ممنون
۴۴۶ بازدیدپنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶ - 0۸:۰۱
۵ دیدگاه
آنتوان چخوف 44 سال داشت که مرد، وبا توجه به اینکه در دهه های آخر 1800 به دنیا آمده بود، تقریبا شناختی بسیار محدودی از دنیای اطرافش داشت چرا که سال های سال را صرف تحصیل کرده بود(دبیرستان وبعد کالج پزشکی)، و زمان زیادی را هم درگیر بیماری عفونی مرسوم آن زمان بود؛ اما همه ی این ها باعث نشد که او اثر بزرگ و کاملا کافی خود را بر دنیا نگذارد، به طوری که هنوز که هنوز است بعد از یک قرن، اگر کسی بخواهد الف بای نویسندگی را یاد بگیرد نا گزیر به خواندن نوشته های چخوف و غرق شدن در فضا سازی های ذهن خلاقش خواهد شد.
و اما .... من:))
من نمی دانم چند سال عمر خواهم کرد، اما می دانم، زندگی ام اکنون در گردابی افتاده که فقط خودم می توانم نجاتش دهم! بار ها در ذهنم قهرمانانی را متصور شده ام که یک تنه به دل مشکلات زدند وآخر سر با سربلندی و آش لاش از زیر چرخ دنده های ستمگر فلک بیرون آمدند!
اما خود واقعی من، همین که اینجاست، هم بسیار ترسو است، هم بسیار تنبل وهم بسیار درک نشده! می داند که دنیای اطرافش چگونه دنیایی است، اما انگار که خودش را به آن راه می زند ودوست داردباز گول بخورد، مثل کودک از همه جا بی خبری ، دل به آبنبات چوبی خوش رنگ ولعاب وگاه بی رنگ ورویی می بندد که روزگار تعارفش می کند، وتوقع معجزه دارد.
من چیز زیادی نمی خواهم، همان های که همه ی مردم آرزویش را دارند، این که امید های بزرگی در زندگی ام داشته باشم، این که هر روز لیست کارهایی را که دوست دارم انجام دهم بنویسم، اینکه هر روز انقدر کار کنم که شب از خستگی شیرین به خواب بروم، وهر روز صبح با اولین آلارم ساعت با انگیزه وخوشحال، انگار که بزرگترین رویاهایم پشت در انتظار مرا می کشند، از خانه بیرون بزنم....
مهم نیست چند سال عمر می کنم، مهم این است که می دانم ، روزی، آرزوهایم را پیدا خواهم کرد.
تبلیغات