هر پنج شنبه در طرفداری
زندگی نامه بیل شنکلی، "قرمز باش یا بمیر" (1)؛ مگر مت بازبی استعفا داده است؟

اختصاصی طرفداری- آگوست 2013، کتاب "Red or Dead" به عنوان زندگی نامه https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/564204/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%A8%DB%8C%D9%84-%D8%B4%D9%86%DA%A9%D9%84%DB%8C%D8%9B-%D8%A7%D8%B2-%D8%B9%D9%85%D9%82-%D9%85%D8%B9%D8%AF%D9%86-%D8%AA%D8%A7-%D9%87%D9%81%D8%AA-%D8%A2%D8%B3%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF%DB%8C" target="_blank">بیل شنکلی و به قلم دیوید پیس منتشر شد. این کتاب 736 صفحه ای که کاندیدای جایزه گلد اسمیت1 در همان سال نیز شد، رویی دیگر از پدر لیورپول مدرن را به تصویر کشید؛ تصویری که دور از اقتدار همیشگی بیل ویلیام شنکلی، شامل خوی انسانی و گاه شکننده مرد سخت کوش اسکاتلندی می شد.https://ts2.tarafdari.com/users/user7024/2017/jm060813pearce-7.jpg" style="width: 615px; height: 409px;" />
دهم آگوست 1974، یک ماه پس از استعفای بیل شنکلی، لیورپول و لیدز یونایتد در جام خیریه با هم روبرو شدند. دیداری که چندان دوستانه پیش نرفت. http://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/444094/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%DA%A9%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85%D8%9B-%D9%85%D8%B1%D8%AB%DB%8C%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%DB%8C%DA%A9-%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%A7" target="_blank">کوین کیگان و بیلی برمنر به دلیل درگیری در این دیدار اخراج شدند. http://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/436036/%D9%85%D8%B1%D8%AF-%D9%85%D8%AA%D9%88%D8%A7%D8%B6%D8%B9%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D8%B1%DA%AF%D8%B2-%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7-%DA%AF%D8%A7%D9%85-%D8%A8%D8%B1-%D9%86%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA" target="_blank">باب پیسلی برای اولین بار در آن بازی هدایت لیورپول را بر عهده داشت اما داستان آن بازی، داستان وداع تلخ بیل شنکلی با هوادارانی بود که روی سکوها یا داخل زمین به او التماس می کردند تا مربی باشگاه باقی بماند. در سمت دیگر، https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/457425/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%9B-%D9%87%D8%AC%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D8%B1%D9%81%D8%AA%D9%86-%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D8%B3%D8%B7%D8%AD-%D8%A2%D8%A8" target="_blank">برایان کلاف نخستین بازی به عنوان سرمربی لیدزیونایتد را پشت سر می گذاشت. دوره معروف و عجیبی که تنها 44 روز به درازا انجامید. دیوید پیس، نویسنده کتاب معروف کلاف نیز بود؛ کتابِ یونایتد نفرین شده.
او که متولد 1967 در یورکشایر غربی است، دانش آموخته پلی تکنیک منچستر است و مدتی در استانبول به تدریس درس انگلیسی پرداخته و تا این تاریخ 9 اثر به تالیف در آورده است.
فصل اول: همانطور که دیگران ما را می بینند
آن شب زمستانی را فراموش نمی کنند. در شبی زمستانی به سراغ او آمدند. بی اینکه کلاهشان را از سر برداشته یا زانو زده باشند. به لیدز رود در هادرزفیلد رفته بودند. هفدهم اکتبر 1959 است. در شبی زمستانی از راه رسیدند. باشگاه لیورپول در دسته دوم بود و از 1947 افتخاری را به چشم ندیده بود. آن ها هرگز جام حذفی را نبرده بودند. تام ویلیامز2 با جف توئنتیمن3 به طور تلفنی صحبت کرده بود و نام کسی که باشگاه لیورپول به وی نیاز داشت را شنیده بود. ویلیامز با مت بازبی4 نیز صحبت کرده بود. بازبی به ویلیامز گفته بود که آن ها به چه کسی نیاز دارند. تام ویلیامز با والتر وینترباتم5 صحبت کرده و از وی شنیده بود که لیورپول به چه کسی نیاز دارد. تام ویلیامز به اندازه کافی آن نام را شنیده بود. او به هری لوتهام از هیئت مدیره زنگ زد. لوتهام در شبی زمستانی به همراه تام ویلیامز در ماشین نشست و آن دو به سمت خیابان لیدز در هادرزفیلد به راه افتادند. رئیس هادرزفیلد اطلاعی در خصوص سفر مهمانهای ناخوانده نداشت. آن ها از هادرزفیلد در خواست بلیت مجانی نکردند. آن ها با روسای هادرزفیلد دور یک میز ننشستند. آن ها در نزدیک ترین فاصله به زمین، روی سکوهای استادیوم نشستند.
هادرزفیلد با کاردیف روبرو می شد. اما تام ویلیامز و هری لوتهام برای دیدن هادرزفیلد نیامده بودند. آن ها برای دیدن کاردیف سیتی هم نیامده بودند. آن ها مردی را با نگاه خود دنبال می کردند که روی نیمکت تیم میزبان نشسته بود. مردی که چشم های ریزی داشت. مردی که دائما حرف می زد، گردنش را تکان می داد، دست هایش آرام و قرار نداشت و بازی را با مشت های گره کرده دنبال می کرد. مردی که گاه وزنش را روی پای راست و گاه پای چپ می اندخت. تام ویلیامز و هری لوتهام خیره به مردی بودند که با هر بازیکنِ در زمین، کنار خط می دوید. آن ها مردی را می دیدند که در کنار نیمکت کهنه به هر توپی ضربه می زد، هر ضربه آزادی و هر کرنری. هر پرتاب اوتی، هر پاسی، هر تکلی؛ آن ها مردی را می دیدند که لحظه به لحظه همگام با بازیکنان تیمش دقایق مسابقه را تجربه می کرد. https://ts2.tarafdari.com/users/user7024/2017/2.jpg" />تام ویلیامز و هری لوتهام 57 مایل را سپری کردند تا به صدای مردِ رو یا کنار نیمکت گوش فرا دهند. می شنیدند که از بازیکنانش تعریف می کند، می شنیدند که آن ها را تشویق می کند. تام ویلیامز و هری لوتهام بازیکنانی را می دیدند که حرف های مربی را گوش می دهند. تام ویلیامز و هری لوتهام اطاعتِ بازیکنان از آن مرد را به چشم خود می دیدند. هر فرمان و هر دستور العمل. هر کلمه از سوی خداوند وحی شده بود.
سوت پایان به صدا در آمد. تام ویلیامز و هری لوتهام به اندازه کافی دیده و شنیده بودند. آن ها مردی را دیده بودند که سخت تر از تمام بازیکنان حاضر در زمین جنگیده بود. تام ویلیامز و هری لوتهام مردی را شناختند که باشگاه فوتبال لیورپول به او نیاز داشت. او مردی بود که باشگاه لیورپول می خواست؛ تنها مردی که باشگاه فوتبال لیورپول می توانست بخواهد.
داستان در شبی زمستانی ادامه پیدا کرد. تام ویلیامز و هری لوتهام مردی را در چند متری می دیدند که به او نیاز داشتند. تام ویلیامز اینطور شروع کرد: عصر بخیر آقا. نمی دانم که مرا یادتان باشد اما اسم من تام ویلیامز است؛ من رئیس باشگاه فوتبال لیورپول هستم. ایشان نیز هری لوتهام یکی از اعضای هیئت مدیره اند. اگر ممکن باشد، می خواهم با شما صحبت کنم آقای بیل شنکلی. شما را یادم هست، این را بیل شنکلی گفت. اما بازیکنانم برای فروش نیستند. تام ویلیامز لبخند زد و سرش را تکان داد. او گفت، ما برای خریدhttp://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/447142/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%B3-%D9%84%D8%A7%D9%88%D8%9B-%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%90-%D9%82%D8%A7%D8%AA%D9%84" target="_blank"> دنیس لاو یا ری ویلسون6 به اینجا نیامده ایم. می خواهیم با شما صحبت کنیم آقای شنکلی. درخواستی از شما داریم. نظرتان در مورد مربیگری در بهترین باشگاه کشور چیست؟ شنکلی پرسید مگر مت بازبی قصد ترک منچستریونایتد را دارد؟ تام ویلیامز لبخند زد و گفت شوخی خوبی بود آقای شنکلی. اما شما می دانید که از چه چیزی حرف می زنم. در مورد باشگاه فوتبال لیورپول صحبت می کنم. نظرتان در مورد هدایت باشگاه لیورپول چیست آقای شنکلی؟ شنکلی گفت فکر می کردم که من را برای هدایت باشگاهتان نمی خواهید. فکر می کنم که من را به اندازه کافی برای لیورپول خوب نمی دانستید. تام ویلیامز سرش را تکان داد. او گفت هرگز این را نگفته ام آقای شنکلی. آن زمان7 من مدیرعامل باشگاه نبودم اما حالا هستم و از شما می پرسم آقای شنکلی؛ آیا حاضر به مربیگری در باشگاه فوتبال لیورپول هستید؟ شنکلی جواب داد فکر می کنم که همین حالا هم یک مربی دارید. تام ویلیامز بلافاصله گفت فیل تیلور؟ هنوز خبری به رسانه ها درز نکرده اما تیلور نزد من استعفا داده است. هنوز خبر رسانه ای نشده و قصد ما این است که پیش از آن، کسی را برای جانشینی او پیدا کرده باشیم. صدای خنده از رختکن می آمد. شنکلی گفت درست است که این بازی را باختیم اما بد کار نکردیم، موافقید آقای ویلیامز؟ تام ویلیامز گفت این را می دانیم. به همین خاطر است که شما را می خواهیم آقای شنکلی. شنکلی گفت بسیار خب اما در پاسخ به درخواست شما عجله نمی کنم.
در شبی زمستانی، آن ها با هم دست دادند. تام ویلیامز گفت ممنون آقای شنکلی، تنها همین را از شما می خواهم. شب بخیر.
فصل دوم: شب های احتمال، روزهای شانس
در خانه آن ها در هادرزفیلد. در آشپزخانه و بر سر میز شام. بیل غذا خورد و حرف زد. حرف هایش را قطار کرد و غذا را به نیش کشید. اما نس حرفی نزد. نس چیزی نخورد. نس چنگال را کنار بشقابش گذاشت و از روی میز بلند شد. بیل گفت اما هنوز چایت را تمام نکرده ای عشق من. نس بشقاب را برداشت و به سمت سطل آشغال رفت. نس گوشت و سبزیجات داخل بشقاب را داخل سطل ریخت. بیل سرش را تکان داد. بیل گفت حرامشان کردی. نس به سمت سینک رفت و بشقاب، چنگال و چاقویش را آنجا گذاشت و شیر آب را باز کرد. نس شروع به شستن کرد. لیورپول کجاست بابایی؟ یکی از دخترها پرسید. بیل لبخند زد. کنار دریاست عزیز من، بیل این را پدرانه گفت. نس دست از شستن برداشت، به مقابل خیره شد و لحظهای سکوت کرد. سپس گفت ما به هادرزفیلد عادت کرده ایم. خانه ای زیبا و دوستان خوبی داریم. دخترها عاشق مدرسه هایشان هستند. ما اینجا شاد زندگی می کنیم و نمی خواهم این شهر را ترک کنم. بیل لبخند زد و گفت من هم نمی خواهم اینجا را ترک کنم عشق من.
بیل سوار بر ماشین خیابان را بالا می رفت و پایین می آمد. تلفنی همگانی را در گوشه ای دید و ترمز می کرد. بیل به اتاقک تلفن رفت. کاغذی از جیب کتش بیرون آورد و شماره مندرج را گرفت. به صدای بوق تلفن گوش داد و بعد جواب شنید. دو سکه در تلفن انداخت و گفت آقای ویلیامز؟ بیل شنکلی هستم. عصر شما بخیر. به پیشنهاد شما فکر کردم. تام ویلیامز جواب داد خوشحال شدم که به پیشنهاد ما فکر کردید. بیل افزود از آن استقبال می کنم اما شرایطی دارم. تام جواب داد ادامه بده آقای شنکلی. بیل گفت من کنترل کامل تیم و کادر فنی را می خواهم. در مورد شیوه های تمرین و بازی، من تصمیم گیرندهام. با استقلال کامل ترکیب را انتخاب می کنم. اگر به بازیکنی جدید نیاز داشتم، هیئت مدیره باید پول لازم را تهیه کند. همینطور سالیانه 2500 پوند دستمزد می خواهم. اگر نتوانید همه این شرایط را به من قول بدهید، متاسفانه همکاری ما ممکن نخواهد بود. تام گفت می شود بپرسم که هادرزفیلد چقدر به شما دستمزد می دهد؟ بیل گفت سالی 2000 پوند. تام گفت پس به نظرم همه شرایط شما قابل قبول هستند. من اطمینان دارم که چیزی که می خواهید، ممکن است. بیل گفت پس پیشنهاد شما را می پذیرم. تام گفت ممنونم آقای شنکلی. به زودی یکدیگر را ملاقات می کنیم. شب بخیر.
شبی دیگر، بیل آرام در خانه روی صندلی اش در نشسته بود. روزنامه را زمین گذاشت. چشم هایش را بست. لیورپول به هادرزفیلد آمده بود. دقیقه بیستم لی ماسی گل زد. هادرزفیلد برنده شد. هادرزفیلد در رتبه ششم دسته دوم بود. لیورپول تیم دهم بود. کسی خوشحال به نظر نمی آمد. ده روز پیش از آن، فیل تیلور رسما استعفا داده بود. بیل حرف های او را به یاد داشت، آن ها را در روزنامه خوانده بود: ما دوره نسبتا موفقی داشتیم. در سه سالِ مربیگری من، یک بار سوم و دوبار چهارم شدیم. اما به خاطر سنگینی این وظیفه و علاقه ای که به باشگاه فوتبال لیورپول دارم تصمیم به استعفا گرفتم. قول صعود دادم، تمام قلب و توانم را به کار گرفتم اما این هم کافی نبود. زمان آن رسیده که فرد دیگری شانسش را امتحان کند.
در سکوت شب ری صندلی، چشم هایش را باز کرد. شایعاتی در شهر بود. اینکه باشگاه فوتبال لیورپول بیل شنکلی را به عنوان مربی جدید می خواهد. باشگاه تکذیب می کرد. بیل دوباره روزنامه را گشود. آقای لاوسون مارتیندیل یکی از اعضای هیئت مدیره لیورپول گفته بود هر نامی که برده شود، تنها یک حدس است. تا تمام جوانب بررسی نشود، کسی را معرفی نمی کنیم. این موضوع پشت درهای بسته انجام می شود و امیدواریم شخصی درجه یک را برای این شغل انتخاب کنیم. اما بدانید که پیش از توافق با باشگاهِ مربی آیندهمان، نامی به میان نمی آوریم تا آسیبی متوجه کسی نشود.
بیل کراواتش را لمس و مرتب کرد و سپس درِ اتاق هیئت مدیره را زد. صدایی آمد: بیا داخل. بیل آرام در را گشود و وارد شد. بنشین، این را استفن لیستر مدیر باشگاه هادرزفیلد تاون گفت. بیل روی یک صندلی که پشت یک میز طویل جا گرفته بود، نشست. سرفه ای کرد و رو به مدیر و هیئت مدیره که در جای خود نشسته بودند گفت این آخرین گزارش هفتگی من است. من پیشنهادی از باشگاه فوتبال لیورپول دارم و تصمیمم پذیرش آن است. سکوت اتاق را فرا گرفت. بیل مجددا سرفه کرد. می دانم که ممکن است شوکه شده باشید اما تصمیم من پذیرش چالشی جدید است؛ می خواهم باشگاهی بزرگ در شهری بزرگ را هدایت کنم. باشگاه لیورپول، باشگاهی بزرگ در شهری بزرگ است. کماکان سکوت برقرار بود. بیل دوباره سرفه کرد. از شما می خواهم که با اکراه هم که شده، تصمیم من را بپذیرید. از زمانم در این باشگاه لذت بردم و شما همیشه برخورد خوبی با من داشتید. استفن لیستر و اعضای هیئت مدیره به هم نگاه کردند و در صندلیهایشان فرو رفتند. زمزمه ها شروع شد. کسی پرسید یعنی هری کاتریک8 حاضر به قبول پیشنهاد مربیگری ما می شود؟ استفن لیستر رو به بیل گفت یک ماه به ما زمان بده و تا پایان دسامبر در پستت باقی بمان. بیل موافقت کرد و از اتاق خارج شد.
در کریدور، بیل به سمت اتاق ادی بنان9 رفت. بیل گفت چیزی باید به تو بگویم ادی. من این باشگاه را ترک می کنم. لیورپول به من پیشنهاد داده. نمی توانم بیش از این منتظر بمانم ادی. یک باشگاه بزرگ با پتانسیل های زیاد منتظر من است. تو آنجا بودهای ادی، تو آن جمعیت را دیده ای. آن ها به من قول حمایت داده اند. به من قول پولی که می خواهم را داده اند ادی. نه مثل اینجا. اینجا پتانسیلی وجود ندارد ادی. مثل گریمسبی و مثل ورتینگتون10 ، اینجا جاه طلبی وجود ندارد. تمام زندگیام منتظر فرصتی مانند این بوده ام ادی. تمام زندگی ام. این شانس یک بار در خانهات را می زند ادی. ادی گفت دلمان برایت تنگ می شود بیل. بیل گفت من هم دلم برایت تنگ می شود ادی. اما باید به جایی بروی که تو را می خواهند. جایی که حمایتت کنند. ادی گفت من حمایتت کرده ام و قَدرت را دانسته ام. بیل تصدیق کرد و گفت این را می دانم ادی. من هم همیشه شکرگزار تو بوده ام.
در اتاق هیئت مدیره، پشت میزی طویل، بیل و استفن پیش از شروع کنفرانس خبری نشسته بودند. تنها قرار بود که خبرنگار هادرزفیلد اکزامینر آنجا باشد و این هم بخشی از تلاش برای کم کردن هزینه ها بود. استفن گفت به خاطر مقتصد بودنمان است که می روی؟ از این جا خسته شده ای بیل؟ بیل گفت این حرف درست نیست. خداحافظی برایم دشوار است. همسر و خانواده ام در هادرزفیلد بیش از هر جای دیگری دوست پیدا کرده اند. استفن لیستر به خبرنگار گفت انتظارش را نداشتیم اما آقای شنکلی استعفای خود را تقدیم کرده اند و با ناراحتی تمام با پیشنهاد باشگاه لیورپول موافقت کرده ایم. آقای شنکلی پذیرفته اند که یک ماه دیگر در باشگاه بمانند تا شانس پیدا کردن جانشینی مناسب را داشته باشیم. حالا لیورپول مردی خوب را در اختیار خواهد داشت.
شنکلی کراواتش را مرتب می کرد و پرسید خواسته بودید مرا ببینید آقای لیستر؟ رئیس به او گفت مجبور به ماندن در اینجا وقتی دلت را به همراه نداری، نیستی. اگر بخواهی همین حالا می توانی به لیورپول بروی، راهت را سد نخواهیم کرد. شنکلی با او دست داد، تشکر کرد و از باشگاه خارج شد.
بیل شنکلی در اتاقی با میزی طویل در شهری دیگر بود. بیل و تام ویلیامز پیش از حضور رسانه های محلی دور یک میز نشسته بودند. هوراس یتس از لیورپول دیلی پست و لزلی ادواردز از لیورپول اکو از راه رسیده و دفترچه های یادداشت را باز کرده بودند. تام ویلیامز آغاز کرد: باشگاه فوتبال لیورپول تائید می کند که فردی جدید را برای هدایت باشگاه انتخاب کرده است. باشگاه پست مربیگری خود را به آقای ویلیام شنکلی سرمربی سابق هادرزفیلد می سپرد. بیل تصدیق کرد و لبخند زد. او صحبت هایش را اینطور شروع کرد: خوشحالم و افتخار می کنم که انتخاب باشگاه فوتبال لیورپول بوده ام. این باشگاه پتانسیل زیادی دارد. مدتهاست آقای ویلیامز را می شناسم و ایشان یک جنتلمن واقعی هستد. اطمینان دارم که ما در کنار هم کار خواهیم کرد. من هواداران لیورپول را به عنوان بهترین ها می شناسم. آن ها شایسته موفقیت هستند و امید دارم که شیوه من، آن ها را در این راه کمک کند. اما در این لحظه قولی نخواهم داد. با رغبت، تمام تلاشم را به کار خواهم بست. چالشی در مقابل من است که شباهت هایی با انتقال جو مرسر11 از شفیلد یونایتد به استون ویلا دارد. یا وقتی آلن براون12 برنلی را ترک کرد تا به ساندرلند برود. این باشگاه ها هم مانند لیورپول، جز باشگاه های معتبر به شمار می روند. چالشی مقابلم بود که نمی توانستم آن را رد کنم. کاری هست که باید انجام شود. با همکاری آقای ویلیامز و هیئت مدیره، اطمینان دارم که می توانیم کار را پیش ببریم. مرد تنبلی نیستم. تن به کار می دهم تا مثالی برای بالا تا پایین باشگاه باشم. قولی که می دهم این است که تمام تلاشم را به کار خواهم بست. امیدوارم صبر، خصوصیت افراد حاضر در این شهر باشد. با احساسی مشترک که موفقیت ممکن است، با هم کار خواهیم کرد.
آقای شنکلی هادرزفیلد چه اثری روی شما به عنوان یک مربی گذاشته است، این سوال هوراس یتس بود. آیا خود را یک مربی موفق در آن باشگاه می دانید؟ بیل بار دیگر تصدیق کرد و گفت همینطور است. وقتی سه سال پیش سرمربی هادرزفیلد شدم، تیمی جوان داشتم که با آن ها کار کنم. انسانی صادق نیستم اگر از داشتن بازیکنانی مانند لاو، مک هال، ماسی و ویلسون خوشحال نبوده باشم. آن ها را از جوانانی بی تجربه تا بازیکنانی در اندازه های لیگ هدایت کرده ام. ری وود را از منچستریونایتد خریدم که بهترین دروازه بان دسته دوم است. همینطور درک هاوکسورث را خریدم. هیچکدام از آن ها مرا ناامید نکردند. باور دارم که هادرزفیلد را در جایگاهی بهتر از سه سال پیش ترک کرده ام و این موفقیت است. باور دارم که دوره موفقی داشته ام و امیدوارم که آن ها هم با من موافق باشند. اما جاه طلبی بسیارِ هواداران لیورپول، انتظار حضور در دسته اول را دارد؛ چه احساسی در این خصوص دارید، این را لزلی ادواردز پرسید. بیل باز هم تصدیق کرد و گفت کسی مانند من نمی داند که چه کار دشواری پیش رو است. من به اندازه کافی در دسته دوم تجربه کسب کرده ام که دشواری های آن را بدانم. اما باور دارم که می توانم و می توانیم به این مهم دست پیدا کنیم.
در خانهشان در هادرزفلد، در اتاق خواب. بیل منتظر سپیدهدم بود، منتظر روشنایی. از تخت بیرون زد. صورتش را اصلاح کرد و دوش گرفت. کت پوشید و کراوات زد. به طبقه پایین رفت و با نس و دخترها صبحانه خورد. آن ها را بوسید و از خانه خارج شد.
سوار ماشین شد و در امتداد کوه های پنینز، به راه می افتد. از منچستر عبور کرد و به لیورپول رسید. به آنفیلد رفت و به دفتر کار منشی باشگاه رفت و با جیمی مک اینِس13 دست داد. بیل، جیمی مک اینس را می شناخت. او را از آیر در اسکاتلند می شناخت. آن ها با هم برای ترد لنارک گلاسکو و لیورپول14 بازی کرده بودند. جیمی، بیل را به مسئول پذیرش، مسئول بلیت ها، نظافتچی ها و مسئول زمین معرفی کرد. مسئول زمین آرتور رایلی بود. بیل، آرتور را می شناخت؛ او سی سال بود که در باشگاه لیورپول حضور داشت. آرتور، بیل را به ملاقات با کادر فنی، زیر سکوهای استادیوم برد. در کنار استوک ها، استوک های کثیف؛ آرتور، باب پیزلی را به بیل معرفی کرد. باب، کمک مربی تیم بود. این جو فگن است. جو مسئول تیم رزرو است. این روبن بنت است. روبن مسئول تمرین های تیم است. این هم آلبرت شلی است. آلبرت هم در تمرین دادن به تیم اصلی کمک می کند. باید تا حالا بازنشست می شد اما هنوز هم هر روز سر می زند تا اگر کمکی از دستش بر آمد، انجام دهد. بیل تصدیق کرد. او، باب را می شناخت. آن ها بارها مقابل هم بازی کرده بودند. او جو را هم می شناخت؛ من در گریمسبی بودم و او در منچسترسیتی. روبن را هم می شناخت؛ روبن با برادرم باب در دندی همکار بود. آلبرت را هم می شناخت؛ می دانم که لیورپول را زندگی کرده و نفس کشیده است. همه شما را می شناسم و می دانم که مردان خوبی هستید. مردان واقعی فوتبال. اما همینطور می دانم که مدتهاست که اینجا هستید. می دانم که از حضور من نگران شده اید. یک غریبه با شیوه های جدید. اینکه شاید بخواهم دستیارانی جدید بیاورم، دوستانم را. خب، این کاری نیست که بخواهم انجام دهم. اما شیوه های خودم را دارم. شیوه ها و سیستم های من، شیوه های متفاوتی برای شما هستند. اما اینجا هستم تا با شما کار کنم؛ نه مقابل شما. برای همکاری با شما اینجا هستم. پس به تدریج به سمت برنامه های من پیش می رویم و در مسیری یکسان قرار می گیریم. فقط یک چیز از شما می خواهم: صداقت. از شما وفاداری می خواهم. پس نمی خواهم بشنوم علیه هم غیبت می کنید. کسی که خبری در مورد یکی دیگر از افراد کادر برای من بیاورد، اخراج می شود. اهمیت نمی دهم که حتی پنجاه سال در باشگاه بوده باشد. کسی که بدِ دیگری را می گوید، باید برود. برای اینکه هرکس را وفادار به دیگری می خواهم، به تیم و به باشگاه. پس هر کاری که انجام می دهیم، برای باشگاه فوتبال لیورپول انجام می دهیم، نه برای خودمان. برای تیم و برای باشگاه. وفاداری کاملی از شما می خواهم. این، تمام چیزی است که طلب می کنم چون باعث استحکام ما می شود. و استحکام، موفقیت را در پی دارد. ادامه دارد...https://ts2.tarafdari.com/users/user7024/2017/25.jpg" />
پاورقی:
- 1....
- 2. مدیرعامل لیورپول
- 3. بازیکن و بعدها استعدادیاب که سابقه بازی برای شنکلی در کارلایل را داشت.
- 4. که پیش از شروع جنگ بازیکن لیورپول و پس از اتمام جنگ مربی من یونایتد شده بود.
- 5. مربی وقت تیم ملی انگلستان
- 6. که بعدها به اورتون رفت و من جمله قهرمانان جام 66 بود.
- 7. سال 1951 که شنکلی و لیورپول به توافق نرسیدند. در صفحات آخر کتاب، او در این خصوص توضیح می دهد.
- 8. هری کاتریک مربی وقت شفیلد ونزدی که بعدها مربی اورتون شد و دوبار با تافی ها قهرمان انگلستان لقب گرفت.
- 9. بازیکن سابق و نائب رئیس هادرزفیلد
- 10. تیم های سابق شنکس
- 11. جو مرسر بازیکن موفق آرسنال و اورتون بود که سال 58 از هدایت شفیلد یونایتد استعفا داد تا هدایت استون ویلا را که در انتهای جدول دسته اول بود بر عهده گیرد. سقوط کردند اما آن ها را به دسته یک بازگرداند و قهرمان جام اتحادیه کرد. مرسر بعدها به من سیتی رفت و دوره ای بسیار موفق داشت.
- 12. برنلی را در شرایطی بسیار خوبی رها کرد تا مربی ساندرلندی شود که درگیر مشکلات بسیاری در انتهای جدول بود.
- 13. جیمی مک اینس مدافع سابق لیورپول و نائب رئیس باشگاه در روزهای ابتدایی شنکلی که خود را در سال 1965 در آنفیلد و زیر جایگاه کاپ، حلق آویز کرد.
- 14. شنکلی یک بار به عنوان مهمان در سال های جنگ جهانی دوم، در پیراهن لیورپول بازی کرده بود.