شاهکارهای زندگی من (1) | The Fountain
۱ بازدیدیکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۶ - ۱۶:۴۲
۳ دیدگاه
تبلیغات
نوشتن در مورد این که چقدر این فیلم فوق العاده هست کار راحتی نیست... نوشتن راجب این که چه حس وصف نشدنی ای داد کار راحتی نیست... این فیلم خوراک نصفه شب دیده شدن هست و غرق عظمتش شدن.
The Fountain اثر دارن آرُنوفسکی هست. کسی که حتما جزو 10 کارگردان آمریکایی زنده دنیاست و تو کارنامه ش 6 فیلم داره. 4 فیلم اول شامل این فیلم، Pi، Requiem For a Dream و The Wrestler شاهکار هستند و دو فیلم بعدی هم به نظر من خوبند.
اسپویل ( برای رفع ابهام این متن رو بعد از دیدن این فیلم بخونید. من فقط میگم برید و ببینیدش... این متن بیشتر توضیح اتفاقات هست تا اهداف فیلم)
این فیلم اشاره داره به دو مفهوم زندگی و مرگ... دنیای خلق شده آرنوفسکی واضحات رو در اختیار مخاطب قرار میده... دانشمندی به نام تام با بازی هیو جکمن مشغول آزمایشات برای مقابله با تومور مغزی هست و مراحل ساخت دارویی رو دنبال میکنه که حس میکنه بیماری همسرش ایز با بازی ریچل وایز رو درمان میکنه. نمونه آزمایش تام یک میمون هست که آزمایشات اولیه موفق هستند اما اون همچنان به درمان تومور نرسیده. همزمان ایز رمانی رو تا اولِ فصل پایانش می نویسه و به تام میگه خودت تمومش بکن!
تام شروع به خوندن رمان میکنه... شخصیت های رمان رو خود جکمن و ریچل بازی میکنن...
داستان به قرن 16 م در اسپانیا برمیگرده که یک داروغه شدیدا مذهبی مخالفین که حامیان ملکه هستند رو اعدام میکنه و به دنبال قتل خود ملکه هست... ملکه از یه جنگجو به نام تامس کمک میگیره...
داستان اصلی فیلم همینجا شروع میشه. ملکه به جنگجو میگه درختی توسط قوم مایا مخفی شده که جاودانگی رو میده. برای روایت داستان از عقیده مایاها استفاده میشه. اونا اعتقاد داشتند که بعد از مرگ، مردگان تو آسمون و دنیایی تحت عنوان شیبالا جاودانه میشند... این رو ایز به تامی در زمان حال میگه...
این رو داشته باشیم و بریم به بخش سوم فیلم. کارکتر جکمن با ظاهری متفاوت ( سرِ طاس ) تو یک حباب به همراه یک درخت و داخل آسمون به سمت بالا حرکت میکنن... خلاصه فیلم به ما میگه این یک تلاش هزار ساله توسط تامی هست که معشوقه ش رو نجات بده... تحت عنوان یک جنگجوی اسپانیایی تو قرن 16، یک دانشمند تو قرن 21 و آدمی تو قرن 26 که تو جایی شبیه به فضا حضور داره.
برمیگردیم به زمان اول... تامس موفق میشه به قلمرو مایاها و درخت برسه. شیره درخت جای زخم به جا مونده ش رو خوب میکنه اما وقتی اون رو میخوره تمام بدنش گیاه رویش میکنه و اون می میره... این رو هم داشته باشید.
ایز به تامی میگه رمان رو کامل کن و میفهمی چی جوری این کار رو انجام بدی... اما مریضیش عود میکنه و بستری میشه و درست زمانی که به تامی خبر میدن آزمایش هاش نتیجه داد و تومور اون میمون بهبود پیدا کرده ایز از دنیا میره.
ایز وصیت میکنه که تو یک مزرعه جایی که گیاه رویش کنه دفن بشه و به سکانسی که تو اون جنگجو بر اثر رویش گیاه تو تمام بدنش از دنیا میره میرسیم. دیدگاه کارگردان به همین دلیل از نظر من مذهبی نیست و فقط به مفهوم زندگی اشاره داره. دلیلش هم اینجاست که ما در اول فیلم می بینیم ایزی از تامی درخواست میکنه با هم برن بیرون و در برف قدم بزنن اما تامی کارش رو ترجیح میده. در انتهای فیلم این سکانس تکرار میشه با این تفاوت که تامی با ایز میره بیرون و بیخیال کارش میشه.
بحث هم همینه... جاودانگی ای درکار نبود و فرصتی هم برای زنده موندن ایز به وسیله داروی تامی نموند. بحث استفاده از زندگی هاست وگرنه هیچکس خبر نداره آیا جاودانگی برپا میشه یا دنیایی برای مرده ها هست یا روح ما به گیاه یا موجود زنده دیگه ای تبدیل میشه یا طبق تناسخ دوباره در یک جسم دیگه متولد میشیم.
در رابطه با بخش فضا هم موجه میشیم که درخت نماد ایز هست که از دنیا میره و تامی که قصد بردن ایز به دنیای شیبالا رو داشت ناکام می مونه. پس نظر من این هست که همه این ها در ذهن تامی اتفاق میفته و این تکمیل کننده رمان The Fountain ای هست که ایز به تامی میگه تمومش کن و هر سه ماجرا تو یه برهه اتفاق میفتن. یکی داستان واقعی این دو نفر و دیگری بخش های اول و سوم کتاب که هم رو تکمیل میکنند...
پایان اسپویل
کم و کاستی اگر هست ببخشید...
این فیلم رو حتما در شب ببینید.
تبلیغات