یه دهه شصتی معمولی
۴۱۳ بازدیدپنجشنبه ۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۶ - 0۸:۵۳
۵ دیدگاهیه دهه شصتی معمولی
سالها پیش که من و هم نسلای من تازه وارد دانشگاه شده بودیم با هزاران امید و آرزو یادم نمیره چه فکرهایی راجع به زندگی آیندمون میکردیم و چه برنامه هایی میریختیم. ناگفته نماند که اون زمان هم خیلی وضعیت اقتصادی از الان بهتر بود. با خودمون فکر میکردیم بزرگتر که شدیم زندگی ماها با اطرافیانمون تفاوت خواهد داشت. هر چی بهمون میگفتن از روی لجبازی و غرور جوانی توی گوشمون نمیرفت که نمیرفت. چه دختر و پسرهایی هم سن و سالای من که به امید زندگی بهتر فرار کردن از زندگیشون و اسیر سرنوشت خیلی تلختری شدند. راهش فرار نبود، راه رو اونا اشتباهی رفتند. ماها نمی پذیرفتیم و یا نمیخواستیم بپذیریم که زندگی آینده ما، همون معمولی پدر و مادر و خواهر و برادر و اطرافیانمون هست نه چیز اضافه دیگری. نمی پذیرفتیم که ما آدمای معمولی هستیم با زندگیهای معمولی.
ولی واقعا قرار نبود زندگی ما مثل فیلمها باشه
خانم مهندس چشم آبی پولدار قد بلند زن پسرا باشه و یا پسر تحصیلکرده پولدار خوش اندام شیک پوش با ماشین بنز بیاد برای دخترا
بعدها کمکم فهمیدیم که نه خیر، از این خبرا هم نیست. زندگی ماها همینی که هست. بزرگتر که شدیم واقعا دیگه با سر خورده بودیم به جاده واقعیتهای زندگی. هر چه زمان جلو میرفت سرابهای جاده زندگی عیانتر میشد. سختیهای زندگی انگار تموم نشدنی بودند و از اون بالاها به ما چشمک میزدند. ماها اسیر روزمرگی شده بودیم و عبور از سختیها هر روز که میگذشت غیر قابل تصورتر نشون میدادند.
در مورد خودم اگه بخوام بگم چه شبهایی که گریه و ناراحتی و آه و ناله از زندگی که توش قرار داشتم و احساس میکردم من رو اسیر خودش کرده صبح شد. بسیار لحظاتی که توی تنهاییها و بیکسیهام احساس به ته خط رسیدن بهم دست داد و سختیهای بیشماری کشیدم که حتی تصور کردنش هم شاید سخت باشه ولی سرانجام به این درک از زندگی رسیدیم و واقعا فهمیدیم که زندگی همین سختیهاست. همین بالا و پایین شدنهاست. همین شادیهای کوچک و غمهای بزرگ هست برای ماها. فهمیدیم اگه زندگی ماها بدتر از اطرافیانمون نباشه بهتر هم نخواهد بود. مهم اینه که از همین چیزای ناچیزی هم که داریم لذت ببریم.
فهمیدیم که قرار نیست مسافرت ماها کشورهای خارجی باشه. فهمیدیم مسافرتمون نهایتا سالی یک هفته اونم همین مشهد و شیراز و اصفهان و تبریز و گیلان و ... هست. تازه اونم نه اقامت توی هتلهای چند ستاره و مسافرت با ماشینهای چند ده میلیونی بلکه همین ماشینهای معمولی و اتوبوس و قطار و نهایتش اقامت توی مسافرخونه و یا اقامت توی چادر توی پارکهای عمومی.
هیچ اشکالی نداره و یا خجالت هم نداره اینجور زندگی کردن ها. توی همین زندگیها هم میشه با آرامش و عشق و صفا زندگی کرد که حتی اونی که 6 ماه از سال توی اروپا در رفت و آمد هست و میلیاردها ثروت داره حسرت این سادگی و صمیمیت و شادی زندگی ماها رو بخوره
انتخاب دست خود آدمه که چطور زندگی کنه. میشه ظاهربین بود و فیلمهای عاشقانه رویایی و غیرواقعی و سریال های ترکی دید و به زندگی که ما و آدمای همین اطراف دارند فحش داد و نق زد به این زندگیها یا میشه با لبخند و مهربانی و خوبی و همدلی از همین زندگیهای حداقلی هم که داریم لذت برد و یک عمر رو با شادی و خوشدلی واقعی زندگی کرد
انتخاب با ماست. مهم اینه که نگاهمون به معنای زندگی رو باید عوض کنیم
به قول سهراب سپهری
چشمها را باید شست // جور دیگر باید دید
و همچنین این رباعی زیبای خیام
گر یک نفست ز زندگانی گذرد //مگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایه سودای جهان //عمرست چنان کهاش گذرانی گذرد