تلگرافخانهٔ طرفداری؛ ما و فوتبال از جانِ همدیگر چه میخواهیم؟«هوادار بودن» یک پوچیِ هوشربا؟

اختصاصی طرفداری-شبِ اول فوریهٔ ۲۰۱۲. هوادارانِ تیمِ پیروز از هر گوشهٔ ورزشگاه به سمتِ زمینِ بازی هجوم آوردهاند. از فَنسها بالا رفتهاند. به سوی بازیکنانِ حریف و هوادارانَش حملهور شدهاند. با سنگها. با چاقوها. با نِفرتی خونین. اینجا ورزشگاه پورتسعید است. در مصر. میگویند هوادارانِ حریف از ترسِ مرگ به سمت درهایِ خروجی میگریختند. آنجا که اغلبِشان در میان جمعیتِ پریشان، له و لَورده میشدند. دچار خفگی میشدند. و در گوشه گوشهٔ زمینِ سبز به خوابِ ابدی فرو میرفتند. میگویند این خونینترین شبِ فوتبال بود. میانِ المَصری و الاهلی قاهره. جایی که نزدیک به ۷۴ نفر جان سپردند. بیش از ۱۰۰۰ نفر، زخمی و روانهٔ بیمارستانها شدند. میگویند این حادثه، سیاسی بوده. از قبل برنامهریزی شده بوده. امّا خونبازیِ هوادارن رم و منچستریونایتد در سال ۲۰۱۱ نیز به حوادث سیاسی مربوط بود؟ و یا درگیری طرفدارانِ گالاتاسرای با بشیکتاشِ ترکیه در همان سال. نه. هرگاه اولتراها و هوادارانِ متعصب این گونه چون گدازههایِ آتشفشان به هر سو میغرند، خونها روانه میشود. و افرادی بیجان، با بدنی به تاراج رفته در میانِ سکوها رها میشوند. آنجاست که جملاتِ نیشدار آغاز میشوند. جملاتی که فوتبال را بیهوده و بیخود میدانند. جملاتی که با افعالِ زهردار و چرکین برای خُرد کردنِ فوتبال، متحد میشوند. جملاتی که کریسمس ۱۹۱۴ را از یاد میبرند. آن زمان که کشورها به دریدنِ یکدیگر مشغول بودند. به جنگِ جهانی اول. جملاتی که دوست دارند نقشِ فوتبال در اتحادِ-هر چند کوتاهِ- سربازانِ بریتانیایی و فرانسوی را با سربازانِ آلمانی در جبههٔ غربی ناچیز قلمداد کنند.https://ts2.tarafdari.com/users/user241109/2017/_62215289_fansnumber1ap.jpg" style="width: 650px; height: 366px;" />براستی ما و فوتبال از جانِ همدیگر چه میخواهیم؟ فردی میگفت، از کودکی به همراه پدرش تمامِ آخر هفتهها را به دیدن بازیِ تیمِ شهرِ کوچکِشان میرفتند. عادت و راه و رسمی که در میانِ تمامِ مردمِ شهرشان مرسوم بوده. میگوید دورانِ کودکی، نوجوانی و جوانیاش بیش از آنکه با پیروزیِ تیمِشان همراه بوده باشد با باختها گره خورده است. تیمی که هیچگاه نتوانسته به لیگِ بالاتر صعود کند. وقتی از او پرسیدند پس چه چیز بوده که تاکنون تو را برای دیدنِ بازیِ این تیمِ کوچک، هر هفته از شهری دیگر به اینجا میکشانَد؟ میگوید در آنجا عشق و وفاداری را آموختم. اینکه گروهی هست که من را جزئی از خود میداند. گروهی که شیوهٔ زندگی کردن و سرسخت بودن بر عقایدم را به من آموخت. میگویند فوتبال چون مذهب است. مذهبی که مکانِ عبادتَش، زمینی مستطیلیست. آنجا که هوادارانَش هر هفته دور تا دورِ آن زمین قرار میگیرند و عشق و امید و جنگندگی را فریاد میزنند. مذهبی که می گوید عشق چیست و چگونه شکل میگیرد. آنجا که می بینی کم کم به چیزی وفاداریی. آنجا که می بینی کم کم پایبند به تعهداتی هستی. این همان چیزی ست که فوتبال با تو میکند. یک مذهب برای تو. یک سرپناه همیشگی. او میگفت، تیمِ ما تاکنون نَه قهرمان شده است و نه قادر است بازیکنانِ گرانقیمت را استخدام کند، امّا هیچکدامِ اینها اهمیتی برای ما ندارد. او از عشق و فرهنگِ تیمِشان میگفت. از اینکه این دو مهمترین علتِ علاقهٔ افراد به تیمیست.
https://ts2.tarafdari.com/users/user241109/2017/wallpaper-tanks-meisterrasen-images-aktionen-templates.jpg" style="width: 700px; height: 366px;" />سالِ گذشته فردی از بوسنی و هرزگوین به نامِ «اَلدین» برای انتخابِ تیمی جهتِ طرفداری از آن به ۹۲ باشگاه انگلیسی ایمیل میفرستد-به نقل از میرور. «چرا من باید هوادار تیمِ شما باشم؟». او از آنها میخواهد در این زمینه او را یاری کنند. از میانِ ۹۲ باشگاه، تنها ۱۰ تیم است که به ایمیل او پاسخ میدهند. فقط ۱۰ باشگاه. باشگاهها از تاریخِ خود میگفتند. از افتخاراتِ بسیاری که بدست آوردهاند. از رکوردهایِ خود. باشگاهی از تخفیفهای خود در فروشِ بلیط برای هوادارانَش میگفت. از اینکه طرفداران میتوانند در برخی از روزها بازیکنان و مربیِ تیم را ملاقات کنند. هیچ کدام از باشگاههای بزرگِ انگلیسی از فرهنگِ خود نگفت. از عشق و شورِ ورزشگاهِ خود نگفت. اینکه باشگاه بدون طرفداران، هیچ است. اینکه ما همه برای یک رؤیا میجنگیم. نه. هیچ کدامِ بزرگان از عشق و وفاداری نگفت. همگیِ آنها فخر فروختند و فخر. این نیشدارتر میشود وقتی که سخنانِ مدیرعامل باشگاه دورتموند، هانس یواخیم واتسکه، را به یاد میآوریم. آنجا که از هوادارانِ بینظیر لیورپول گفته بود. از اینکه آنها برای آن تیم چه عشق و شور و تعهدی دارند. برای باشگاهِ یک تاجرِ امریکایی. تیمی که مالکیتَش در اختیارِ یک امریکاییست.
https://ts2.tarafdari.com/users/user241109/2017/prop140927-015-liverpool_everton.jpg" style="width: 650px; height: 393px;" />او به قانونِ «۱+۵۰» بوندسلیگا مینازید. قانونی که نمیگذارد باشگاه به یک شرکتِ تجاری تبدیل شود. او گفته بود وقتی با هواداران، مانند یک مشتری برخورد و رفتار شود، فوتبال و باشگاه، دیگر معنایی ندارد. آلمانها معتقدند هواداران باید احساسِ تعلق به تیمِشان داشته باشند. تیمی که آنها در شکلگیریاش، در انتخابِ رئیس باشگاهاش نقش دارند. در سهامِ تیم نقش دارند. در این صورت است که احساس و عشق، واقعی خواهد بود. و ماندگار. شاید نمونهای دیگر از این جنس، باشگاههایی چون بارسلونا و رئال مادرید باشند. باشگاههایی که مالکانَش، هوادارانَش هستند. بیش از ۱۸۰ هزار طرفدار (تاکنون) برای بارسلونا- که سالانه مبلغی را برای این منظور میپردازند. و بیش از ۹۰ هزار هوادار (تاکنون) برای رئال مادرید. شاید این مباحث را طرفدارانِ کوچ کردهٔ منچستریونایتد بهتر بدانند. طرفدارانی که پس از حضور گلیزرها به عنوانِ مالک باشگاه، تصمیم به تشکیلِ تیمِ خود گرفتند.https://www.tarafdari.com/%D8%AE%D8%A8%D8%B1/431331/%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%AA%D8%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D8%B1-%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%AA%D8%AF%D8%9B-%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%84-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D9%88-%D9%88%D9%81%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C" target="_blank"> یونایتد آف منچستر. تیمی که متعلق به خود آنها باشد. نه یک برند تجاری. نه یک شرکت تجاری. نه باشگاهی که هر فصل برای رسیدن به سودِ بیشتر، قیمتهایی نظیر بلیطِ بازیها را افزایش میدهد. خبرنگار بی.بی.سی از اولی هونس، رئیس باشگاه بایرن مونیخ، پرسیده بود، چرا باشگاههای آلمانی قیمتِ بلیطها را هر ساله افزایش نمیدهند؟ مانند کاری که باشگاههای انگلیسی انجام میدهند. او در پاسخی خُرد کنند و تحقیر آمیز گفته بود، ما هوادارانِمان را چون گاوهای شیرده نمیبینیم. فوتبال به همه ما تعلق دارد. و این تفاوت ما با آنهاست.
https://ts2.tarafdari.com/users/user241109/2017/liverpool-v-stoke-city.jpg" style="width: 615px; height: 409px;" />بسیاری از باشگاهها در سالهای اخیر به سوی برند تجاری یورش آوردهاند. آنها میگویند باشگاه، بدون سود مالی و پولهای کلان نمیتواند به جایی برسد. آنها به دنبال جذبِ میلیونها میلیون هوادار از سرتاسر جهان هستند. آن هم در این زمانه که بسیاری از افراد، کودکی و نوجوانیِ خود را با دیدنِ تیمی خارج از جغرافیایِ خود سپری کردهاند. شیوهای که اغلبِ هوادارانِ متعصب این گونه هواداری را بیمعنی و مضحک میدانند. آنها میگویند چگونه میشود فردی که تاکنون یک بازی از تیمی را در ورزشگاه تماشا نکرده است و نقشی در شکلگیری باشگاه ندارد، تنها با پوشیدنِ پیراهن آن تیم و زُل زدن به تلویزیون ادعایِ هواداری بکند. آنها چنین فردی را فوتبالدوست میخوانند نه هوادار. کسی که تنها به دنبال لذت بُردن از تماشای فوتبال است. شاید از جهتی حقّ با آنها باشد. امّا زمانه مسیر خود را میرود. زمانهای که آمار و ارقام میگوید در آن بیش از ۳ میلیارد نفر به دنبال تماشای فوتبال در یک روز از هفته لحظه شماری میکنند.
https://ts2.tarafdari.com/users/user241109/2017/3e92def6b3da4f34b35ec44064ff483f_313719_jpg_19421.jpg" style="width: 512px; height: 341px;" />شاید در این زمانه، «شکارچیانِ افتخار» بیشتر از هر زمانی دیگر باشند، افرادی که هر فصل به دنبالِ تیمی میروند که شانس قهرمانیاش بیشتر است. و یا افرادی که میتوانند در یک زمان هوادار چند تیم باشند. امّا تعداد افرادی که قلبِشان فقط برای یک باشگاه میتپد نیز افزایش یافته است. افرادی که نمادِ آن جملهٔ مشهور هستند. آن جمله که میگفت این باشگاهست که تو را برمیگزیند، نه تو. کسانی که در بیشتر مواقع به سمت کلوپهایِ هوادارانِ تیمِ محبوبِ خود میروند. جایی که همهٔ هوادارن واقعیِ آن تیم جمع میشوند و بازی را تماشا میکنند. حال میخواهد آن باشگاه و تیم در خارج از جغرافیایی باشد که آنها حضور دارند. فرسنگها دور از آنها باشد. امّا چه چیزی به آنها خواهد رسید؟ شاید جملهٔ دنیس برکمپ پاسخی باشد برای این پرسشها و کنایهها. مرهمی باشد برای سخنانِ زننده و آزاردهنده. «زمانی که تو شروع به حمایت از تیمی میکنی. به خاطر قهرمانیها و افتخاراتَش از آن حمایت نمیکنی یا بازیکنانَش و یا تاریخَش. بلکه از آن تیم حمایت میکنی چون خودت را جایی در آن بین یافتهای. جایی که متعلق به خودِ توست.» جایی که میتوانی خودِ خودت را بیابی. جایی که میتوانی رؤیاهایَت را زنده نگه داری. سرپناهی برای رؤیاهایَت.
(*). سخنِ آلبر کامو از ترجمهٔ یادداشتِ «من اشتباه نمیکنم، حتی اگر خلافش ثابت شود» در سایت ترجمان گرفته شده است.