بازنشر مطلب مربوط به هشت سال پیش، به بهانه بیستمین سالمرگ کلاف
داستان برایان کلاف؛ هجده سال راه رفتن روی سطح آب

طرفداری | تنها راه ساده کردن فوتبال، این است که آن را پیچیده کنیم. این توصیفی است از شیوه برایان کلاف؛ مردی متکبر، خونسرد، نابغه، دیوانه و در نهایت فوقالعاده. اگر مرزی بین دیوانگی و نبوغ تا بینهایت رسم کنیم، کلافی مست روی آن خط تلو تلو میخورد. و دیوانگی و نبوغ او خود متعلق به دنیایی دیگر بود. برایان کلاف همیشه در آستانه چیزی بود.
مربیان بزرگ، فوتبال را طور دیگری میدیدند. کلاف هم شیوه خود را داشت؛ اغلب عصبانی بود و آنقدر محشر بود که با تیمش به موفقیتی بینظیر در کشور و افتخاری کمسابقه برای انگلستان در اروپا برسد. از بیرون، متضاد مینمایید. موفقیت را در تیمی به دست میآورد که محلی از اعراب نداشت و این کار را با کمترین منابع و بازیکنان با استعداد به دست میآورد و آنقدر در رفتار و وقاحت پیش رفت که به عنوان زشتی لازم این ورزش شناخته شود. اما همینطور نشان داد که موفقیت اتفاقی نیست. او برای آن سخت تلاش کرد و قهرمانی را به پیچیدهترین شکل و در سنگلاخیترین جادهها در آغوش کشید.
در میدلزبرو بزرگ شد و اینطور به او یاد دادند که باید فروتن بود اما یاد نگرفت. به مانند پسران هم سن و سال خود، در پارکها و خیابانها فوتبال را آغاز کرد. عضوی از آکادمیها نبود اما نابغه بود. کودکی خود را به مانند بهشت توصیف میکرد. هر کاری که انجام دادم، هر افتخای که به دست آمد، هر چیزی که حتی میتوانستم به آن فکر کنم -به جز الکل- ریشه در کودکی من داشت. ریشه در مادرم. هشت فرزند داشت و آنقدر سخت از صبح تا شب کار میکرد که هرگز نمیتوانید آنطور کار کنید.
سرانجام خسته شد و آنقدر درخواست خروج داد که درخواستش پذیرفته شد و به تیم رقیب ساندرلند پیوست. در شرایطی میدلزبرو را ترک میکرد که بازیکنان این تیم من جمله پیتر تیلور (دستیار روزهای مربیگری) با او بابت تمام رفتارهای خودخواهانه، انتقادات عمومی و تکرویها، دشمن شده بودند. همانقدر که در بازی کردن دروازهها و خصوصیات تهاجمی بیرحم بود، در مصاحبههایش و بیان فکرهایش صداقت و حتی وقاحت داشت. ذات خود را با پیوستن به تیم رقیب ساندرلند نشان داد. رقم انتقال در سال 61، پنجاه و پنج هزار پوند بود. 63 گل در 74 بازی برای گربههای سیاه به ثمر رساند اما یک پارگی رباط باعث شد که فوتبال در 27 سالگی برای او تمام شود. مصدومیت از برخوردی در باکسینگ دی سال 1962 در بازی با بری میآمد. با دروازهبان حریف، کریس هارکر برخورد کرد و طوری آسیب دید که در آن روزها فوتبال برای بازیکنان به پایان رسید. دو سال بعد بازگشت اما تنها توانست سه بازی انجام دهد و آن جا بود که کفشها را آویخت. رکورد بینظیر گلزنی او؛ 0.916 گل به ازای هر بازی بین بازیکنانی بود که از مرز 200 گل عبور کرهاند، بهترین آمار در تاریخ فوتبال انگلستان است!
تمام بزرگی های کلاف، به جایی دور از ترکیب و صندلی هدایت سهشیرها محدود میشد. در مربیگری هرگز مربی انگلستان نشد اما پیش از آن، با این رکورد فوق العاده باشگاهی، تنها دو بار در ترکیب تیم ملی به میدان رفت. مقابل ولز و سوئد در سال 1959 و بدون گل زده دوره او در تیم ملی آغاز نشده، تمام شد.
بازی که تمام شد، مربیگری را در تیم جوانان ساندرلند در سال 1965 آغاز کرد. در سالهای آخر بازی، تحت تاثیر شیوه مربیگری دوگانه (رفاقت و سرسختی توامان) آلن براون سرمربی وقت باشگاه قرار گرفته بود و همین شیوه را در دوره مربیگری و پس از بازنشستگی اجباری در پیش گرفت. پس از مدتی مربیگری در تیم جوانان، با پیشنهاد هدایت تیم هارتلپول روبرو شد. آن شغل را پذیرفت و پیتر تیلور دروازه بان سابق میدلزبرو را به عنوان دستیار خود معرفی کرد. تیلور سه سال بسیار موفق در برتون (تیمی که بعدها نایجل کلاف سرمربی آن شد) داشت و با تجربهتر به حساب میآمد. این دو مربی جوان کار خود را در زمین و خارج از زمین، برای هارتلپول آغاز کردند. پس از دو سال؛ با 83 بازی و 35 برد اخراج شدند. اخراج آنها کودتای هیئت مدیره معرفی میشد، چون تیم با کلاف به رتبه هشتم دسته دوم رسیده بود و در فصل بعد برای نخستین بار در تاریخ خود به دست اول رسید. اما توانایی کلاف در سازندگی، دیده شد.
دربی کانتی تیم بعدی و به نوعی ابتدای راه بزرگی بود که کلاف در آن گام برداشت. قوچها که در سال 1946 قهرمان جام حذفی شده بودند، به تیمی معمولی تبدیل شده بودند و 10 سال بود که نمیتوانستند خود را به دسته اول برسانند. تنها یک ماه بیکار ماندند و بعد مربی دربی شدند. فصل اول خوب پیش نرفت و یک رده پایینتر از جایگاه فصل پیش از کلاف ایستادند اما او با خرید چند بازیکن، هستهای که میخواست را به وجود آورد. آلن هینتون، جان اوهار، لس گرین دروازه بان سابق هارتلپول، جاش مکگورن و روی مکفارلند به دربی پیوستند.
به درخواست او؛ منشی باشگاه، مسئول زمین و مدیر استعدادیابی اخراج شدند. پاکسازی ادامه داشت و دو گارسون زن باشگاه اخراج شدند. کلاف دیده بود که آنها پس از یکی از شکستها خندیدهاند. دیو ماکای باتجربه و ویلی کارلین را خرید و حالا تیمی متفاوت از روزهای اول داشت. با اقتدار، به عنوان قهرمانی دسته دوم به سطح اول فوتبال انگلستان رسید.
رویکرد تزلزل ناپذیر خود را داشت. حتی وقتی اشتباه میکرد، طوری رفتار میکرد که دارد کار درست را انجام میدهد. بسیار تندرو در زمینه هدایت هر بازیکن عمل میکرد و اینطور فلسفه مربیگری خود را برای سالهای بعد سر و شکل میداد. یک بار به یک بازیکن گفته بود که صاف بایست، شانههایت را بده عقب و موهایت را کوتاه کن. موفقیتهایش در سالهای نخست بر شانه خودخواهیهایش سوار بود و پیش میرفت. در فوتبالی که تیم کلاف بازی میکرد، تیم، ستاره بود.
برای دربی، کلاف به مانند یک مربی رویایی بود. او با شیوه منظم خود موفقیتها را یکی پس از دیگری به دست میآورد. اما پیش از آن و در نخستین فصل حضور در دسته اول، چهارم شدند. اما به خاطر سوء مدیریت مالی از بازیهای قارهای محروم شدند. سال بعد با دربی قهرمان انگلستان شد و این تنها مرتبهای بود که آنها در تمام تاریخ خود به این افتخار نائل شدند. این در حالی بود که بیل شنکلی در لیورپول و دون روی در لیدز و البته من سیتی دوشادوش آنها میجنگیدند و فاصل این سه تیم با صدر جدول، تنها یک امتیاز بود.
https://www.tarafdari.com/" />