نقد فیلم جدید ایناریتو و دی کاپریو - آدمکش های سنتی، روایت جنگی که هرگز تمام نشد ...
۱٬۶۸۷ بازدیدسهشنبه ۰۸ دی ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۵
۴ دیدگاه
تبلیغات
آدمکش های سنتی، روایت جنگی که هرگز تمام نشد ... اختصاصی پردیس گیم - عادل سبحانی
ایناریتو در حال تالیف سبک خودش است، این دومین همکاری او و لوبزکی بود، کسی که در این تالیف سبکی دقیقا اصلی ترین مهره است ... بر خلاف "مرد پرنده ای" دوربین لوبزکی در "بازگشته" فرم بازی را کنار گذاشته و به ساخت فضایی سرد و طبیعی کمک میکند، آرامش دوربین بیشتر است، کمتر بازی گوشی میکند و نقاشی گونه تر شده ... تمام وقار فیلم از دوربین آن نشات میگیرد، و صد البته بازی اندازه دی کاپریو، هرچند او همان تیپ همیشگی را بازی میکند اما گریم و سکوتش در بازگشته کمی به شخصیت شدنش کمک کرده، تام هاردی هم همان هاردی تمام فیلم های دگر است، فردی غد و تنها که زمان دیالوگ گفتن به یک نقطه خیره شده و تنفر از سر و صورتش میبارد ... غیر از این دو سوژه مابقی ادم ها سیاه لشکر هستند، حتی ان انگلیسی که رئیس گروه است، تبدیل به تیپ نمیشود، یک سیاه لشکر باقی میماند ... او و سرکرده فرانسوی بد قواره ای که نمیدانیم نقشش در فیلم چیست ... آن سرخ پوست میانه های داستان که با لئو همراه میشود هم معلوم نیست چه کسی ـست، پسر لئو معلوم نمی شود برای خودش است یا پسر ان دختری ـست که در رویاهایش میبیند، آیا او همسرش بوده! دلیل مرگش چیست؟! چرا او را رویاپردازی میکند، نقشش در درام اندازه یک درخت در همان جنگل ها هم نیست ... یکی دوتا شات تاثیرگذار اسلوموشن از وی می بینیم که بیشتر به انتخاب قابهایش باید نمره داد تا درام داستانی و شخصیت پردازی کار ...
لوبزکی را میتوان از بهترین تصویربرداران معاصر دانست، او با کمک از مووی های سری ام بهترین دوربین رو دستهای تاریخ را رقم میزند ... دوربینش در دنیای جدید و این فیلم به طرز عجیبی ناتورالیستی شده و حسی غریب از یک تقابل فلسفی میسازد ... اما تمام قدرت لوبزکی کمکی به بازگشته نمیکند، بلکه در جاهایی احساس میکنیم از فیلم جلو افتاده و باعث عریان شدن لکنت ایناریتو میشود.
فیلم بیش از اندازه طولانی ـست، ابعاد مصیبت های لئو از حد گذشته و در اواخر زجر آور میشود ... لئو در اینجا بیشتر به آرنولد و جان سخت شباهت دارد تا یک مرد محلی، وقتی از جنگ با گریزلی بالغ جان سالم به در میبرد و به طرز وحشت آوری در آن بوران و برف بی وقفه سرما با وی کاری نداشته و تنها باعث افت فشارش میشود، باید هم توقع داشته باشیم که از ارتفاع بیست، سی متری میتواند همراه اسبش به سمت زمین سقوط کرده و پس از یک کات دیزالو شویم به چشم باز کردنش ... این مرد قرار نیست بمیرد، میخواهد انتقام بگیرد، هم انتقام خون به ناحق ریخته پسرش و هم احتمالا تمام سختی های زندگی را ... نبردش با تام هاردی هرچند بسیار دقیق کارگردانی میشود اما نفس گیر نیست! کاری به آدرنالین نداشته و به یک اکشن تاثیرگذار تبدیل نمیشود ...
گذشته از تمام کاستی های فیلم نمیتوان اثر اخر ایناریتو را یک فیلم بدون ستاره و بی ارزش خواند، این فیلم قطعا دارای یکی از بهترین دوربین های سال است، بازیهای نسبتا خوب لئو و هاردی و یک سکانس شاهکار نیز دارد ... سکانسی که لئو با خونسردی تمام شکم اسبش را پاره کرده، روده ها و قلب اسب را با دستان سردش بیرون کشیده و در حوض چه آب خون گرم شکم اسبش میخوابد ... سرمای جنگل فراموش شده، پن ارام دوربین به سمت بالا، و اسبی که به پهلو خوابیده است، با شکمی بر آمده ... احتمالا در انتظار سزارین مردی منتقم ...
تبلیغات