عــبــــــــــاس
۱ بازدیدچهارشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۲
۶ دیدگاه
خیلی سوزناکه ... علیرضا شجاع نوری حرف قشنگی تو برنامه چکامه زد .... گفت عباس وقتی رفت کنار رود تا مشک رو پر کنه، وقتی مشتی آب برمیداره و میاره جلوی صورتش اصن به این فکر نمیکرده که آب بخوره ... چرا باید انقدر به یک باره یاد لب های تشنه کودکان بیوفته؟ عباس مشت آب رو تا جلوی دهانش میبره تا اسبش آب بخوره ... چون اسب ها تا زمانی که سوارشون آب ننوشه لب تر نمیکنن و عباس آب رو تا جلوی لبهاش برد تا اسبش آب بخوره و بعد اون مشت آب رو ریخت و با لبهای خشک به دل سپاه دشمن زد ...
آمده است عباس هرگز حضرت امام حسین (ع) رو به نام کوچک یا برادر صدا نمیکرده ... پیشوا و مولای من از زبانش کوتاه تر نمیشده ... تا زمانی که در آخرین لحظات شهادت، حضرت زهرا به دیدارش میره و او رو پسرم صدا میکنه ... میگن عباس تنها همون آخرین لحظات بود که حسین رو برادرم صدا کرد ... نمیدونم عظمت این سناریوی عجیب چقدره ... چقدر یک درام میتونه عمیق و ویران کننده باشه ... هر لحظه کربلا آماج عشق بازی خدا و بنده خودشه اصن نمیشه این سکانس ها رو حتی تصور کرد ...