"آیین شکفتن" دلنوشته ای به استقبال بهار و عید نوروز

سلام به تمامی عزیزان. پیشاپیش فرارسیدن عید باستانی نوروز را تبریک عرض میکنم. این بار قلم به دست گرفتم تا یادآور گوشههایی از آیینها و سنتهای دیرینهی نیاکانمان باشم. با وجود تمام سختیها و مشکلات این روزگار، حفظ احترام و پاسداشت این رسوم کهن، گامی به سوی تقویت هویت فرهنگیمان است.
در این دلنوشته، تلاش کردم تا آداب و رسومی چون چیدن سفره هفتسین، عیدی دادن، دید و بازدید، خانهتکانی، سیزدهبدر و حتی سنتهای دیرینهای مانند شکستن کوزهها و آبپاشی را زنده کنم و بخشی از این تاریخ پرشکوه را به یادها بیاورم. باشد که بهار این بار نهتنها در طبیعت، بلکه در دل و جانها نیز شکوفا شود.
رخت عزا را برکن
جامه زربافتی بر تن کن
بچکان عطر محبت بر لباست
صبح خود را بگشا با لبخند
پیشکش کن ز شام تا دمِ فردا
نقل و نبات و نخودچی جانافزا
به هر رهروی عاجز و توانا
بیفشان زندگی بر باغ بهاری
تازه کن جانِ هر لاله و سنبل نابی
بزدا زنگار از رویِ سیب دلربایی
بیارا هر در و دروازه را با
نطق خوشآمد و تولی
بیفروز شعلهی عشق و محبت
بدم هر دم ، آتش مهر و شفقت
بیفشان عطر دوستی و نجابت
بسرا نغمه ای از برگِ حافظ
بسپار دل را به هر طنین و آوا
یارا نِگَر در آینهی جانت
بیفروز آن چراغ فضل و نیکی
برحذر باش دامن دل را ز زنگار
تجدید کن عهد خویش ، با یار دیرین
بنواز بوسه ای نرم بر گونهی یار
سنجدی بر لب گذار ، ای همدم جان
تا بنوشی از آن چشمهی خرد و جان
بسپار دل را به حصار صبوری
با بر لب نشاندن سماق کُردی
بگذر از رنج و درد روزگار
با چشش از سرکهی شیراز
بمانید تا ابد در سایهی سود و فراغت
با چشش از گوشهی سیر سلامت
از خامی به پختگی رسانید
آن دیگ مسین سمنو را
تا بدمد نفسی نو
به آن تن خونین و فرسود
بنوشان جان به خاک زندگانی
بِسَر نوای زندگی بر سبزههایی
که سوختن در نگاهِ انتظارت
بیفشانند بر دامان فضایت
نسیم مسرت و آفاق خوش را
غرقه سازید ، هر جانبِ حوض بلورین
با سیب هایی ، ترد و زرین و درخشان
نثار کن به دگر ، آب روانی
تا شوید پاک و مبرا و منزه
از مکر و تظاهر و دورنگی
ارزانی بدارید به هر کودک معصوم
نقل و نباتی ز بهشت و شکر ناب
یا که کنید هدیه به آن کودک شاداب
از جامهی نو تا سکه و سیم و وجه ناب
ای مردم دانا
رهسپار شوید به سوی ایوان
در اوج رهایی بگشایید به ایمان
هر کاسه و کوزهی سفالین
تا که گسست یابد ، از بند اسارت
تاریکی و آفت جان و شرارت
سرانجام و فرجام کار
گام نهید به سوی سبزهزار
رهانید سبزه ای به دامن چشمهسار
تا رهایی بجویید ز قید و ز بند
و در امان باشید ، از گناه و گزند
جرعه ای نوشید ، از هر شهد و شربت
مهمان کنید آن دیده خویش را
به هر چاشت و قوت و طعامی
رها سازید آن کودک شادان درون را
به صحرای نشاط و تفنن و بازی
که عمر چون نسیمی در گذر
و قاصدکی است بازیچه زمان
و در برق نگاهی خاموش گردد
هر شوق و شور و شادی
و خواهد پیوست در فرجام کار
به آلبوم خاطرات و چکیدهی روزگار