نقل قولی از کتاب اجاق سرد آنجلای فرانک مک کورت

جمعه شب، پیش از تولد نوزده سالگی ام، خانم فینوکین مرا برای خرید نوشیدنی شری می فرستد. وقتی بر می گردم روی صندلی اش مرده است، چشمانش باز است و کیف پولش هم باز. دلم نمی آید به او نگاه کنم دفتر محاسباتش را بر می دارم. سرراهم به بیرون بطری شری را هم می برم که حرام نشود. کنار رودخانه شانون نزدیک اسکله های خشک می نشینم و شری خانم فینوکین را می نوشم.اسم خاله آگی هم در دفتر هست. او نه پوند بدهکار است. شاید همان پولی باشد که سالها پیش خرج خرید لباس برای من کرد و حالا دیگر مجبور نخواهد بود آن را بپردازد چون من دفتر را پرت می کنم توی رودخانه. متاسفم که هرگز نمی توانم به خاله آگی بگویم که نه پوند برایش صرفه جویی کردم. حالا دیگر از دفتر حساب خبری نیست، هیچ کس نمی فهمد که مردم لیمریک چقدر به خانم فینوکین بدهکارند و لزومی ندارد که بدهی شان را صاف کنند. دلم می خواست به آنها بگویم، من رابین هود شما هستم.