فیلمی نایاب از جهان پهلوان تختی از لنز دوربین هوشنگ ابتهاج

طرفداری | این فیلم از غلامرضا تختی توسط هوشنگ ابتهاج، شاعر و پژوهشگر مطرح ایرانی، فیلمبرداری شده است. هوشنگ ابتهاج با غلامرضا تختی رفاقت دیرینهای داشت و در کتاب «پیر پرنیان اندیش» مجموعه خاطرات این شاعر مطرح که توسط میلاد عظیمی و عاطفه طیه گردآوری شده است، به آن اشاره شده است. در این فیلم شخصیتهای دیگری از دنیای ورزش همچون حبیبالله بلور (مربی کشتی) نیز دیده میشوند. گوشهای از سخنان هوشنگ ابتهاج درباره غلامرضا تختی:
نمیدونین این آدم چقدر ساده و فروتن بود. میاومد رو تشک قهرمان جهان؛ جهان پهلوان؛ خُب قانونه که کشتیگیر قبل از کشتی باید ناخوناشو به داور نشون بده، مثل بچههای مدرسه دستشو میآورد جلو تا داور ببینه. خیلی آدم عجیبی بود یه حریف روس بود که خیلی هم قوی بود. به تختی گفتن که این پای چپش ضرب خورده برای این گفتن که تختی به اون پا حمله کنه ولی تا آخر کشتی اصلاً هیچ به طرف اون پای ضربخورده حریف نرفت. حکایت عجیبی بود این آدم خیلی اخلاقی بود خیلی مردانه رفتار میکرد. طفلک کمسواد هم بود خیلی به سختی میتونست چند کلمه بخونه… چه دستهای بزرگی هم داشت. من وقتی باهاش دست میدادم خجالت میکشیدم.
هوشنگ ابتهاج خاطرهای از مرحوم تختی که به المپیک 1960 رم مربوط میشد را نیز بازگو کرده است.
وقتی تختی از المپیک رم ۱۹۶۰ برگشت من رفتم فرودگاه. تختی سوار اتومبیل شد که از مهرآباد بیاد تهران جمعیت انقدر زیاد بود که اصلاً جا نبود. من رفتم توی جمعیت، دوربین به دست جلوی ماشین تختی ازش فیلم گرفتم و هی تنه از مردم... و دوربین کج و کوله میشد. بعد یه روز تختی اومد خونه ما برای ناهار [...]. ناهار خوردیم و بعد من پردههای اتاقو کشیدم و اتاقو تاریک کردم و این فیلم بازگشتش از المپیک رم رو نشونش دادم. بعد پردهها رو زدم کنار. دیدم تختی خیس عرقه. پرسیدند آقا تختی گرمتونه؟ گفت: بله و سرشو پایین انداخت حالت شرم زده و سر به زیر و محجوب. بعد گفت: من نمیدونستم این قدر آدم به استقبال من اومدند… من رفته بودم به خانی آباد؛ مردم رفته بودن بالای درختها اصلاً نمیدونین چه خبر بود. بعد تختی: گفت آدم خجالت میکشه ما نمیتونیم جواب مردمو بدیم. اون سال دوم شده بود. «احمد آییک» ترک یک خاک از تختی گرفت و اول شد. بعد از سالها خجالت زده بود که چرا دوم شده.
درباره آخرین دیدار غلامرضا تختی و هوشنگ ابتهاج نیز اشاراتی شده است که بدین شرح است:
دو هفته قبل از مرگش دیدمش. رفتم فرودگاه مهرآباد توی اون سالن قدیمی که هنوز سقفش نریخته بود دیدم تختی اونجاست و من رفتم باهاش سلام علیک کردم دیدم خیلی پریشانه. من فوراً باهاش خداحافظی کردم، حس کردم که خیلی داره بیاعتنایی میکنه و برای اینکه نکنه خیال کنه من دارم خودمو بهش میچسبونم خداحافظی کردم. اصلاً حواسش نبود و خیلی بیاعتنا برخورد کرد. تقریباً دو هفته بعد خبر اومد تختی مرد. او خودکشی کرد. فضای اجتماعی خیلی بهش فشار میآورد ظاهراً مشکل خانوادگی هم داشت. همۀ شکستهای ملی و اجتماعی رو مردم با پیروزیهای تختی جبران میکردن. وقتی مرد به معنای واقعی عزای ملی بود.