روانشناسی؛ چرا نوجوانان رفتارهای خطرناک و پر ریسک دارند؟

نوجوانی، فاصله زمانی بین شروع بلوغ و پذیرش وظایف یک بزرگسال در جامعه است. در کشورهای توسعهیافته، این دوره از زندگی معمولاً از حدود 13 سالگی شروع میشود و در اوایل دهه سوم زندگی پایان مییابد. این زمانی است که افراد جوان شروع به ابراز استقلال میکنند و اولین وابستگی عمیق خارج از خانواده خود را شکل میدهند و برای بسیاری از نوجوانان، زمانی برای ریسککردن و کشف تجربیات جدید است.
بسیاری از افراد، هورمونها را عامل بیپروایی نوجوانان میدانند و بدون شک این نیز یکی از دلایل است. تستوسترون، هورمون میل جنسی، پرخاشگری و رفتارهای پرخطر، در سالهای پس از بلوغ افزایش مییابد. اما همه نوجوانان سریع رانندگی نمیکنند، حرکات نمایشی دیوانهوار انجام نمیدهند، مواد مخدر را امتحان نمیکنند یا درگیر روابط جنسی پرخطر نمیشوند؛ بنابراین باید توضیحات دیگری وجود داشته باشد.
استدلال برخی محققان این است که نوجوانی پدیدهای ساخته شده توسط جامعه غربی، برای نگهداشتن فرزندان در خانواده است؛ طولانیتر از زمانی که طبیعی و ضروری است. بهخاطر دوره طولانیمدت تحصیلات موردنیاز برای تبدیلشدن عضوی از جامعه مدرن، اکثر افراد تا اواسط دهه سوم زندگیشان به استقلال دست نمییابند. واضح است که تا زمانی که از نوجوانان انتظار رفتاری شبیه بزرگسالان نداشته باشیم، از آنها آن را دریافت نخواهیم کرد.
همیشه وضعیت اینگونه نبوده است. قبل از قرن بیستم میلادی، در آن زمان اکثر مردم در دورانی که اکنون «نوجوانی» مینامیم، ازدواج میکردند و تشکیل خانواده میدادند، در مزرعه یا کارگاههای صنعتی کار میکردند و بهطورکلی بهعنوان یک «بزرگسال مسئولیتپذیر» عمل میکردند؛ زندگی در آن دوران کوتاه و گذران آن سخت بود. اگر به گذشته نگاه کنیم، میبینیم که در طول اکثریت تاریخ، یک فرد معمولی در سنی پدربزرگ/مادربزرگ میشد که اکثر زوجهای امروزی به داشتن اولین (و احتمالاً تنها) فرزند خود فکر میکنند.
مانند همه مسائل روانشناسی، مسئله نوجوانی به دو بخش طبیعی و پرورشیافتن بستگی دارد. در جنبه طبیعی، به تغییرات هورمونی و بلوغ مغز اشاره میشود و در سمت پرورش، به انتظارات اجتماعی اشاره میشود. بدون شک هر دو عامل مهم هستند.
درنظرگرفتن نوجوانی از منظر تکاملی میتواند درست باشد. صفات و رفتارهایی که در حال حاضر ناسازگار به نظر میرسند، در طول صدها هزار سالی که اجداد ما بهعنوان شکارچی در ساوانای آفریقا زندگی میکردند، ضروری بود. سارا جین بلیک مور، روانشناس بریتانیایی، استدلال میکند که نوجوانی یک دوره رشد و تکامل است که در آن جوانان پیوندهای اجتماعیای را میسازند که برای تبدیلشدن به بزرگسالی موفق به آنها نیاز دارند.
بهعبارتدیگر، رفتار بیملاحظهای که ما در نوجوانی داریم ویژگی اصلی آن نیست، بلکه بهخاطر تأثیر همسنهاست. در یک بررسی، نوجوانان در هنگام رانندگی، زمانی که در ماشین تنها بودند بااحتیاط رانندگی میکردند؛ اما وقتی فردی همسن آنها در کنارشان مینشیند آنها ریسکهای بیشتری انجام میدهند؛ شاید دوستشان آنها را تشویق میکرد، شاید هم دوستشان آنها فقط برای خودنمایی این کار را انجام میدادند.
تحقیقات دیگری در مقایسه نوجوانان هنگام تنهایی و زمانی که با دوستان خود هستند انجام شد؛ نتیجه آن بود که نوجوانان در هنگام تنهایی کمتر خطرهایی مثل نوشیدن الکل و کشیدن ماریجوانا را امتحان میکنند. این موضوع بهتنهایی یک مؤلفه اجتماعی در مورد رفتارهای پرخطر سالهای نوجوانی است.
ریسکپذیری نوجوانان یک ویژگی منحصربهفرد انسانی نیست. پستانداران بهطورکلی در طول دوره بین بلوغ جنسی و اولین برخورد جنسی، رفتار بیپرواتری از خود نشان میدهند؛ برای مثال، موشهای نر نوجوانی که در آزمایشگاه پرورش داده میشدند، در مقایسه با زمانی که تنها بودند، الکل بیشتری مصرف میکردند. در مقابل، موشهای نر بالغ (آنهایی که تجربه جنسی داشتند) مصرف الکل خود را تعدیل میکردند، چه در خانه تنها بودند و چه «بیرون با دوستان».
نوجوانان اعم از موش و انسان، توسط همسالان خود تشویق میشوند تا بیشتر ریسک کنند. قطعاً تستوسترون نیز در این امر مقصر است. در بسیاری از گونهها، مذکرهای جوان درگیر رقابت برای جلبتوجه جنس مخالف میشوند و آنچه باعث جذب مؤنثهای گونهشان میشود، ریسکپذیری و زندهماندن است. دارند و ازآنجاییکه مردان باید برای جفت رقابت کنند پس تعجبآور نیست که تستوسترون هم رفتار جنسی، هم رفتار پرخاشگرانه را تقویت میکند.
اما انسانهای نوجوان فقط تحتتأثیر حضور همسالان خود نیستند؛ آنها حتی در زمان تنهایی، بهشدت نگران نظر دیگران در مورد خود هستند. در یک مطالعه، از کودکان، نوجوانان و بزرگسالان جوان خواسته شد تا خطر سناریوهای مختلف را ارزیابی کنند. پس از هر رأیگیری، رتبهبندیای که ظاهراً فردی دیگر انجام داده بود به آنها نشان داده شد. این رتبهبندی به طور قابلتوجهی با رتبهبندی آنها متفاوت بود، و از آنها پرسیده شد که آیا میخواهند قضاوت اولیهشان را اصلاح کنند؟ هم کودکان و هم بزرگسالان میخواستند نظر خود را تغییر دهند، وقتی که به آنها گفته میشد که فرد دیگر یک بزرگسال است، اما اگر طرف مقابل یک نوجوان بود، آنها نظرشان را تغییر نمیدادند. بهعبارتدیگر، کودکان و بزرگسالان به قضاوت یک بزرگسال اعتماد داشتند؛ ولی نظر نوجوانان را قبول نداشتند؛ در نوجوانان این موضوع برعکس بود. آنها تنها در صورتی نظر خود را تغییر میدادند که طرف مقابلشان یک نوجوان باشد. بهنوعی، آنها نظر بزرگترها را قبول نداشتند.
حتی بین فعالیت مغز بزرگسالان و نوجوانان تفاوتهایی وجود دارد. هنگامی که از نوجوانان (تحتنظر افامآرآی) وظایف مختلفی را انجام میدادند، مغز آنها مورد بررسی قرار گرفت؛ مناطقی که پردازش اطلاعات مربوط به روابط اجتماعی را بر عهده داشتند زمانی که به آنها گفته شد که همسالان خود آنها را تحتنظر دارند، فعالتر بود. درحالیکه اینکه دیگران آنها را تماشا کنند تأثیر کمتری در عملکرد افراد مسنتر داشت.
بلیک مور ادعا میکند ویژگی اصلی یک نوجوان میل بهجای دادن خود در یک «جمع یا اکیپ» است؛ اگر این فرضیه درست باشد، علت بسیاری از رفتارهای خطرناک نوجوانان، فشار همسالهای آنهاست؛ او همچنین تأکید دارد که دلیل بسیاری از افسردگیها در نوجوانی نیاز به شمول اجتماعی است. در کل طردشدن واقعی یا خیالی از گروه همسالان، یکی از دلایل رایج برای تغییرات رفتاری در نوجوانان است.
ممکن است که فشار همسالان را یک عامل مضر در نوجوانی بدانیم؛ اما بلیک مور معتقد است که فشار همسالان میتواند ابزاری برای بهترین شدن آنها باشد. او در مورد دو برنامه ضد قلدری و کمپین ضد سیگار در مدارس بریتانیا و آمریکا تحقیق کرد؛ قلدری و سیگارکشیدن هنگامی که دانشآموزان محبوب مدارس رهبری کمپینهایشان را بر عهده داشتند به طور چشمگیری نسبت به زمانی که بزرگسالان این کار را انجام میدادند کاهش یافت؛ به همین ترتیب دانشآموزان بیشتری برای خدمات اجتماعی داوطلب شدند و این کار محبوبتر شد.
دوره نوجوانی لزوماً پراسترس و طوفانی نیست. در واقع بسیاری از نوجوانان با موفقیت انرژی و اشتیاق بیپایان خود را در رشتههای موسیقی، ورزش و دانشگاهی صرف میکنند و در طولانیمدت و بزرگسالی از آن سود میبرند. اگر بزرگسالان اکیپهای نوجوانان را درک کنند، میتوانند موقعیتی برای شکوفایی نوجوانان ایجاد کنند؛ تنها لازم است که آنها فکر کنند کاری که انجام میدهند به طور کامل ایده خودشان بوده است.
نوشته David Ludden در PsychologyToday