خدا مرده است-تفسیری بر سخن نیچه

در کتابِ حکمت شادان (Die fröhliche Wissenschaft) از نيچه پارهنوشتارِ (Fragment) نامداري هست با عنوانِ «ديوانه» (Der tolle Mensch، بخش سوّم، شمارهیِ ۱۲۵) که يکي از بنيانیترين مايههایِ انديشهیِ فلسفیِ وی، یعنی«خدا مرده است»، را با صحنهپردازیِ دراماتيک و طنينِ تراژيکِ نيرومند به نمايش میگذارَد درود خدمت مخاطبان و دوستان عزیز در این مطلب به سراغ یک جمله بسیار جنجال افکن و در عین حال پر مفهوم از نیچه میرویم که اولین بار در کتاب حکمت شادان و در ادامه در کتاب چنین گفت زرتشت ارائه شده و تفسیر های جمع آوری شده و پرسیده شده خدمتتون ارائه خواهد شد و در ضمن هیچ نظر شخصی در متون وارد نشده و توضیحات دشوار از متن حذف شده اند |
|
منظور نیچه از خدا مرده است چیست؟ آیا این دغدغه ایکه او مطرح میکند توهمی بیش است؟ شاهد این قضیه وجود هزاران عابد و معتقد وهزاران کلیسا در اطراف اوست پس آیا میتوان نتیجه گرفت که سخن نیچه از بیخ و بن اشتباه است و خدا از همیشه زنده تر است؟ پاسخ به سوال بالا: مگر غیر از این است که خدا و یکتا پرستی باید منشا اخلاق مداری و بنیاد عدالت باشد؟ مقصود نیچه از خدا مرده است این است که مسیحیت دیگر نمیتواند اصول اخلاقی را اجرا و بانی عدالت باشد و باید کنار گذاشته شود!! نیچه بحرانی که این جمله ایجاد میکرد را پیش بینی میکرد و در همین باب میگفت:
مرگ خدا» شیوهای است برای بیان این مفهوم که بشر دیگر نمیتواند به چنین نظامهای کیهانیای اعتقاد داشته باشد، چرا که دیگر آن را به رسمیت نمیشناسد. نیچه بیان میکند که مرگ خدا نه تنها منجر به انکار ایمان به یک نظام کیهانی میشود، بلکه انکار ارزشهای مطلق حاصل از آن را نیز در پی خواهد داشت؛ یعنی پس زدن ایمان و اعتقاد به یک قانون اخلاقی بیرونی (غیرشخصی) و جهانشمول که برای همه الزامآور باشد. در این حالت، فقدان یک بنیان مستحکم و مطلق برای اخلاق، منجر به نیهیلیسم میشود. پوچگرایی همان چیزی است نیچه در پی راهحلی برای آن است، آن هم بر اساس ارزیابی دوباره ارزشهای بشری. این کار برای نیچه بدان معنا است که به دنبال بنیانهای عمیقتر از آنچه ارزشهای مسیحی و ادیان عرضه میکند، باشیم. یکی از بنیانهایی که او بدان دست مییابد، «اراده قدرت» است که نیچه آن را به عنوان «جوهره حقیقت» تعریف میکند. نیچه معتقد است اکثریت مردم این مرگ را به دور از عمیقترین ترسها و اضطرابها به رسمیت نمیشناسند. بدینگونه وقتی این مرگ بهطوری گسترده میخواهد تشخیص داده شود و مورد تأیید همگانی قرار بگیرد، مردم دچار یاس میشوند و نیهیلیسم بهطور فزایندهای گسترش پیدا میکند. تا حدودی به همین دلیل است که نیچه مسیحیت را پوچ گرایانه میداند. |
به صورت خلاصه میتوان گفت که منظور نیچه از خدا مرده است این بوده است که نیاکان ما طوری زندگانی می کردند که گویی خدا دائم در حال دیدن اعمال ان هاست و همین باعث میشده که خدا و مسیحیت باعث استواری اخلاق باشد ولی در این دوران دیگر خدا و نظام های کیهانی لزوما باعث نمیشود که انسان اخلاق مدار باشد و خدا در درون انسان ها مرده است! ولی قبلا زنده بوده است که همین باعث میشود در برداشت تکمیلی بتوانیم ظهور نیاز های جدید انسانی و پیشرفت علم را هم در این دوران از علل این استدلال بدانیم که انسان برای اخلاق مداری به علت های بیشتری نیاز دارد و نمیتواند مانند نیاکانش پیرو کورکورانه نظام های کیهانی باشد!! حال بعضی به علت اینکه نیچه این گفتار را از زبان یک دیوانه بیان میکند این حرف رو مهملی بیش نمیپندارند در حالی که نیچه چند بار دیگر در همین کتاب و کتاب دیگری از خود روی بیان خودش تاکید داشته:
همچنین در چنین گفت زرتشت میگوید:
|
|
متن کاملتر گفته نیچه: نشنيدهايد داستانِ آن ديوانه را که در روشنایِ روز با فانوسِ افروخته به بازارگاه دويد و پيوسته فرياد میزد که، «من خدا را میجويم! من خدا را میجويم!»؟ و چون آن جا بسياري گردِ هم ايستاده بودند که خدا را باور نداشتند، سخت خنده برانگيخت. يکي گفت، «مگر رفته و گم شده؟» ديگری گفت، «نکند بچّه بوده و راهاش را گم کرده؟ يا رو پنهان کرده؟ يا از ما میترسد؟ يا رفته و کـَشتی گرفته و به دياري ديگر زده؟» اين گونه ميانِ خود هياهوکنان خنده سر میدادند. امّا ديوانه به ميانِ ايشان پريد و خيرهـخيره در ايشان نگريست و بانگ برآورد که، «کجا رفته است خدا؟ من شما را میگويم: ما او را کشتهايم! شما و من! ما همگی قاتلانِ او ايم. امّا چنين کاري چه گونه از ما سر زد؟ چه شد که توانستيم دريا را سَر کشيم؟ چه کس ما را اسفنجي داد که با آن افق را سراسر فروشوييم؟ هيچ میدانستيم چه میکنيم آنگاه که اين زمين را از خورشيدـاش جدا میکرديم؟ اکنون به کدام سو روان است؟ ما خود به کدام سو روانايم؟ آيا نه به دور از همهیِ خورشيدها؟ همواره درنمیغلتيم؟ به پشت، به پهلو، به پيش، به اين سو و به آن سو؟ کجا ديگر فرازي در کار است و فرودي؟ آيا نه چنان است که در يک هيچِِ بیپايان سرگشته ايم؟ مگر این دَمِ فضایِ تهی نيست که بر ما میدمد؟ سردتر نشده است؟ شب آيا مدام پيشتر نمیآيد و شبتر نمیشود؟ مگر نمیبايد در روشنایِ روز فانوس افروخت؟ هایـهویِ گورکنان هيچ به گوشِِمان نمیرسد، که دارند خدا را به خاک میسپارند؟ از آن گـَنديدگیِ خدايانه هنوز هیچ بويي به ما نمیرسد؟ ــ زيرا که خدايان نيز میگندند! خدا مرده است! خدا مرده میماند! این ما ايم که او را کشته ايم! چه گونه خود را آرام خواهيم بخشيد، ما، خونريزترينِ خونريزان؟ قدسیترين و تواناترين چيزي که جهان تاکنون داشت در زيرِ کاردهایِ ما غرقه به خون است ــ اين خون را که از ما خواهد شست؟ با کدامين آب خود را پاک توانيم کرد؟ کدامين جشنِ گناهشويان، کدامين بازیِ مقدّس را میبايد [برایِ شستنِ آن گناه] بنياد کنيم؟ چنين کاري آيا ستـُرگتر از آن نيست که ما را درخور باشد؟ ما خود آيا نمیبايد خدايان شويم تا درخورِ آن بنماييم؟ کاري از اين کارِستانتر نبوده است ــ و همانا آن که از پیِ ما پا به جهان بگذارد، به سببِ چنين کارِستاني از آنِ تاريخي والاتر خواهد بود؛ والاتر از هر تاريخي که تاکنون بوده است! ــ اين جا ديوانه خاموش شد و باز در شنوندگاناش نگريست. آنان نيز خاموش بودند و شگفتزده در وی مینگريستند. سرانجام فانوس را بر زمين زد، چنان که خُرد و خاموش شد. آنگاه گفت، «بسي زود آمده ام. زمانه هنوز زمانهیِ من نيست. اين رويدادِ شگرف هنوز در گشتـوـگذار است و در گردش ــ و هنوز به گوشِ آدميان نرسيده است. آذرخش و تندر را زماني بايد؛ نورِ ستارگان را زماني بايد؛ کارِستانها را زماني بايد تا ديده و شنيده شوند. اين کارستان هنوز از دورترين ستارگان نيز از ايشان دورتر است ــ و با اين همه، کار کارِ ايشان است!» |
منابع: ویکی پدیا-حکمت شادان-توضیحات داریوش آشوری |