ژان پل سارتر و سیمون دوبوار؛ روشنفکران پاره وقت یا هیولاهای تمام وقت؟!

رابطه روشنفکران و جامعه همیشه پرنوسان بوده و البته بیشتر رو به فرود بوده تا فراز!. می توان گفت هرگز اعتماد و اعتقاد کافی بین آنها برقرار نشده. این رابطه پرتنش در سرزمین ما هم (بین روشنفکران وطنی از شریعتی تا سروش و...) برقرار بوده و هست. این مطلب به دو نمونه اروپایی از این رابطه اشاره می کند. |
روشنفکر! عنوانی چالش برانگیز و پرمناقشه به ویژه در قرن گذشته (بیستم) بوده و البته که هنوز هم هست. روشنفکران را افرادی دارای ذهن و اندیشه ای آوانگارد برای پاره کردن قواعد کهنه و رسم و رسوم گذشتگان و نوزایی قواعد و شیوه هایی جدید برای زیست بشر تعریف می کنند. البته گاهی اندیشه ورزان خیلی هم انقلابی فکر نمی کنند و تنها به تصحیح رفتارهای اشتباه جامعه (اشتباه از نظر آنها) بسنده می کنند. به هر حال.... این مطلب قصد ورود به بحث روشنفکری را ندارد و موضوعش روایت زندگی نهان و آشکار دو تن از بزرگان روشنفکری قرن بیستم است. |
روشنفکران پاره وقت: |
ژان پل سارتر در سال 1905 در پاریس به دنیا آمد. کودکی سخت و پرماجرایی داشت. در ابتدای جوانی به فلسفه علاقه مند و با رتبه ممتاز از دانشسرای پاریس فارغ التحصیل شد. از همان زمان شروع به نوشتن و نقد کرد. در دبیرستان معلمی و در دانشگاه تدریس می کرد. با نخبگان و اهالی ادب و فرهنگ و هنر و فلسفه نشست و برخاست داشت. چند رمان تاثیرگذار (از جمله تهوع) نوشت و برنده نوبل ادبیات شد (هر چند آن را قبول نکرد). از بزرگان فلسفه اگزیستانسیالیسم یا همان فلسفه اصالت وجود محسوب می شد و کتاب معروفی در دفاع از روشنفکران (و خودش!!) نوشت به نام (در دفاع از روشنفکران!!). به شدت شهرت طلب و پرخاش جو بود. به دلیل بیماری دوران کودکی در اواخر عمر نابینا شد و هرگز رسما ازدواج نکرد و در سال 1980 درگذشت. |
سیمون دوبوار در سال 1908 در فرانسه به دنیا آمد. او هم علاقه مند به فلسفه بود. نویسنده، منتقد و معلم بود و یک فیمینیست به تمام معنا. او را مادر فیمینست ها خطاب می کنند. در معروف ترین کتابش (جنس دوم) که مانیفست فیمینیست ها خوانده می شود به تحلیل زن از نگاه اگزیستانسیالیسم می پردازد. او نیز هرگز رسما ازدواج نکرد و در سال 1986 درگذشت. همان سالی که سارتر رتبه یک دانشسرای پاریس را به دست آورد سیمون دوم شد! و از همانجا دوستی و رابطه آنها شکل گرفت. رابطه ای عجیب، پیچیده و البته تاریک که تا پایان عمرشان ادامه داشت. آنها 51 سال (1929 – 1980 زمان مرگ سارتر) کنار هم زندگی کردند ولی چون ازدواج را کار احمقانه و مختص جماعت بورژوا می دانستند ازدواج نکردند. |
هیولاهای تمام وقت: |
آنچه بطور خلاصه در بالا گفته شد زندگی طبیعی و (حتی شاید معمول) یک زوج روشنفکر بود. اما این همه واقعیت نبود. آن دو در حالیکه نیم قرن کنار هم ماندند (و حتی عاشق هم بودند) همزمان پذیرفته بودند که به هم متعهد نباشند و هر کدام زندگی جنسی جداگانه ای هم داشته باشند. سیمون دو جنس گرا بود و در دورانی که معلم فلسفه دبیرستانی در پاریس بود با چند دانش آموز رابطه عاشقانه و جنسی برقرار کرد از جمله ناتالی سوروکین و بیانکا لمبلین. والدین دخترها باخبر شدند و جامعه متشنج شد و کار به وزارت آموزش فرانسه رسید. در نتیجه وزارت آموزش سیمون را برای همیشه از تدریس در فرانسه محروم کرد. کار به اینجا ختم نشد و سوروکین بعد ها اعتراف کرد که دوبوار او را وارد یک رابطه سه نفره با سارتر هم کرده بود و از او سواستفاده کرده اند. (سوروکین بعدا نویسنده نسبتاٌ موفقی شد). بیانکا هم بعدا در کتاب مشهوری به نام (رابطه ننگین) نوشت که این دو روشنفکر بزرگ عینا همین سواستفاده را از او هم کرده اند. او در همین کتاب، سارتر را یک بیمارجنسی معرفی می کند که با افتخار از این می گفت که با دختران باکره بسیاری رابطه داشته . قربانیان این دو به همینجا ختم نشدند.
وندا کساکیویکز خبر داد که خود و خواهر کوچک ترش اولگا نیز همین تجربیات تلخ را داشته اند. سیمون دوبوار مدتی تلاش کرد تا رابطه با افراد زیر 18 سال را قانونی کند تا شاید از زیر بار این فشارهای رسانه ای و اخلاقی خارج شود که در نهایت ناموفق بود. در طول سالهای متمادی بسیاری از افراد از رنج نامه های خود ! در رابطه خود با این دو فرد نوشتند از جمله نلسون آلگرن نویسنده امریکایی که مدتی افسارش در دست سیمون بود و حتی هزاران دلارش را سیمون دبوار به یغما برد در یک مقاله نوشت : سیمون دو بووار و سارتر بیش از یک فاحشه و دلال او از مردم سوء استفاده میکنند!.
سرانجام سارتر در سال 1980 و دوبوار در سال 1986 از دنیا رفتند و در کنار هم به خاک سپرده شدند
|