برای منتقد عادل نازنین شعر نوشتم❤

خورشید طلوع میکنه
نازنین صبح زود از خواب بیدار میشه
پنجره ها رو باز میکنه
کِتری رو دَم میذاره
دندوناشو مسواک میزنه
موهاشو شونه میکنه
صبحونه میخوره
چاییشو بدون قند مینوشه
به همراه کارآگاه پشندی و ساعد به اداره ی کشفیات میره
رئیس براشون مأموریت جدید داره
به جنگ آدمای بد میرن
اونارو شکست میدن
صلح و دوستی رو به شهر برمیگردونن
نازنین از رئیس مدال افتخار میگیره
میرن به مغازه ی پیردوست کیک و شیر کاکائو میخورن
نازنین برای بچه ها بستنی میخره
تا اونارو خوشحال کنه
اون همیشه پیروزه پیروز
همه تشویقش میکنن
چه توی روز چه توی شب
چه زیر بارون چه زیر برف
هوا تاریک شده
نازنین به خونه برمیگرده
تلویزیون رو روشن میکنه
تا برنامه های قشنگ ببینه
همه دستپختشو دوست دارن
با عشق شام درست میکنه
پیراهن بارسلونا میپوشه
مثل مسی ورزش میکنه
پنجره ها رو میبنده
دندوناشو مسواک میزنه
نازنین خوابش گرفته
پتو میکشه رو خودش تا سرما نخوره
خوابای خوب می بینه
لبخند میزنه
تا طلوع دوباره خورشید...