میخوام خاطره تعریف کنم از روزی که رفته بودم حلیم بخرم
۳۶۷ بازدیدپنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۵:۰۰
۷ دیدگاهی روز صبح خیلی زود از خونه زدم بیرون حلیم بخرم
عجیب بود هنوز هوا کاملا روشن نشده بود سوز سردی میومد و صدای باد ترسناک بود
ی توپ افتاد جلو پام گفتم یعنی از کجا اومد از دیوار رفتم بالا
بارون شروع به باریدن کرد ی ساختمون خرابه دیدم
کنجکاو شدم رفتم داخل از پشت یکی دهنمو گرفت
گفت بگو شکر گرون شده بگوووو شکر گرووون شدههه
دستشو پیچوندم فرار کردم پام گیر کرد به طناب پرتاب شدم یهو دیدم عه اینجا کجاس
یکی رو بالا سرم دیدم گفت آقا حلیم میخوای؟
لبخند زدم گفتم بله تازه هست؟
یکم امتحان کردم گفتم چرا نمک زدی!
گفت شکر گرون شده!!
پشیمون شدم دست خالی برگشتم خونه