جان استوارت میل؛ حکومت انتخابی

از دیرباز (شاید در تمام دوران آزادی انگلستان) این سخنی رایج بوده که اگر یک استبدادگر خوب، بتواند وجود داشته باشد، استبداد سلطنتی بهترین نوع حکومت خواهد بود. من این سخن را سوء برداشتی بسیار زیان بخش از حکومت خوب می دانم و تا زمانی که وجود داشته باشد، به نحوی محتوم همه اندیشه ها و تصورات ما را درباره حکومت تباه خواهد کرد. فرض بر این است که قدرت مطلق، چون در اختیار فردی والامنش قرار گیرد، همه وظایف حکومت به نحوی فضیلت مندانه و هوشیارانه انجام خواهد یافت. قوانین خوب برقرار و تحکیم خواهند شد و قوانین بد مورد اصلاح قرار خواهند گرفت؛ بهترین افراد در جایگاه های مورد اعتماد مردم برنهاده خواهند شد؛ دادگری اجتماعی به بهترین نحو سامان خواهد یافت، هزینه های عمومی در نازل ترین سطح معقول ممکن خود تحمیل خواهند شد، و هر رشته از مسئولیت های اجرایی تا آن حد که اوضاع و احوال کشور و رشد معنوی و اخلاقی آن اجازه دهد بی شائبه و هوشیارانه انجام خواهد یافت. من در این جا برای پیشرفت بحث، همه این گفته ها را می پذیرم؛ ولی باید فرا گویم که این امتیازی بسیار بزرگ است که می دهم؛ برای رسیدن به دستاوردهایی حتی نزدیک به آنچه در بالا گفته شد، بسیار بیش از آن بایسته است که عبارت ساده «استبدادگر خوب» بتواند بیانگر آن باشد. تحقق آن هدف ها به راستی نه تنها یک پادشاه خوب، بلکه پادشاهی بصیر بر همه چیز را نیاز دارد. چنین حکمرانی باید همیشه گزارش های دقیق و مفصل درباره چگونگی اجرای امور حکومت در همه نواحی کشور دریافت کند، و باید بتواند در بیست و چهار ساعت شبانه روز - فرصتی که برای پادشاه و ساده ترین کارگر به طور مساوی وجود دارد - کار کند و به هر یک از بخش های گستره فراخ زیر نظارت خویش، سهمی از توجه مؤثر خود را اختصاص دهد؛ یا باید دست کم بتواند، از میان توده عظيم رعایای خویش، نه تنها شمار بزرگی از افراد لايق و صادق را شناسایی و انتخاب کند که برای انجام دادن رشته ای از امور اجرایی زیر نظارت و کنترل، شایستگی لازم را داشته باشند، بلکه شمار اندکی از افراد پر فضیلت و زیرکسار را برگزیند که بتوانند چنان امین پادشاه باشند که هم بی آن نظارت کار خویش برگزارند، و هم خود، آن نظارت را بر دیگران اعمال کنند. برای گزاردن چنین کاری به کیفیتی پذیرفتنی چنین گنجایی ها و کارمایه های فراتر از معمول بایسته است و آن استبدادگر خوبی که فراروی داریم، سخت محتمل است که مسئولیتش را برعهده گیرد، مگر آنکه برای رهایی از شرهایی تاب نیاوردنی و همچون تدارکی از بهر گذار به مرحله ای فراتر، پذیرای چنین کاری شود. ولی این بحث می تواند بدون پرداختن به این موضوع بسیار مهم دنبال شود. فرض کنیم این مشکل برطرف شود. آنگاه چه باید داشته باشیم؟ انسانی با قدرت ذهنی فوق بشر که همه امور مردمی را که ذهنأ منفعل اند رتق و فتق کند. (زیرا) همان مفهوم قدرت مطلق (حکمران) مستلزم انفعال مردم است. ملت در وجه عام و هر فرد بر سازنده آن، حق هیچگونه ابراز نظری را درباره سرنوشت خویش واجد نیست و در باب مصالح جمعی خود هیچ اراده و خواستی را اعمال نمی کند. همه چیز با اراده شخص دیگری برای آنها تعیین می شود، که اگر از آن سرپیچند، همچون ارتکاب جرمی قانونی به شمار خواهد آمد. در یک چنین نظام سیاسی چه نوع انسان هایی بار آورده توانند شد؟ قوای اندیشنده و کنشگر آنان چگونه پرورش خواهند یافت؟ چه بسا در موضوعات نظری صرف، به آنان اجازه تفکر داده شود ولی شرطش آن خواهد بود که تفکرات آنان به حوزه سیاست نزدیک نشود یا دورترین پیوند را با کنش های آن نداشته باشد. در مسائل عملی، حد اعلای آزادگی دولت مستبد آن است که پیشنهادها را تحمل کند؛ و در حکومت معتدل ترین حکمرانان مستبد، تنها اشخاصی که ناموری و اعتباری پیشین داشته باشند می توانند امید بندند که پیشنهادهای شان به گوش دولتمردان برسد، و امید بس کمتری، که این پیشنهادها فرادیدشان قرار گیرد. یک شخص باید چنان علاقه فرق متعارفی به تمرین معنویت از برای نفس معنویت داشته باشد که دردسر کاری فکری را بر خود هموار سازد که هیچگونه اثر خارجی ندارد، یا خود را برای وظایفی واجد صلاحیت سازد که هیچ فرصتی برای ایفای آن وجود ندارد. تنها انگیزه کافی برای تقلای دماغی، در ذهن افراد کم شماری در هر نسل، دورنمایی است که می تواند بهره گیری عملی از نتایج کوشش های آنان را در آینده نشان دهد. حاصل این سخن آن نیست که ملت یکسره توش و توان معنوی خود را از دست خواهد داد. آن کار همگانی زندگی، که هر فرد یا هر خانواده باید به ضرورت از برای خود انجام دهد، میزانی از هوشیاری و استعداد عملی را، در گستره محدودی از عقاید و نظریات، نیاز دارد. چه بسا گروه گزیده ای از دانایان وجود داشته باشند که علم را با توجه به کاربردهای مادی آن یا برای لذت کندوکار بپرورند. گونه ای دیوان سالاری وجود خواهد داشت، و افراد برای کار آن دیوان سالاری آموزش خواهند یافت و از رهگذر آن دست کم پاره ای اصول حکومت و اداره امور عمومی به آنان آموزانده خواهد شد. همواره می تواند سازمان منظمی از بهترین نیروهای فکری جامعه در راستای خاص (عمومأ نظامی) برای اعتلای فر و شکوه حکمران مستبد وجود داشته باشد و در گذشته اغلب وجود داشته است. ولی توده مردم به طور عام، در باب مسائل مهم افعال سیاسی کشور بی اطلاع و بی علاقه باقی خواهند ماند؛ یا اگر هرگونه دانشی هم دراین باره داشته باشند، دانشی سطحی همانند اطلاعات عمومی مردم از فنون مکانیکی خواهد بود که هرگز ابزاری را لمس نکرده اند. در این وضع مردم تنها با محدودیت آگاهی روبه رو نیستند، بلکه استعدادهای اخلاقی آنها نیز به همان میزان از امکان رشد و پرورش محروم خواهد بود. هر آن جا که گستره عمل آدمیان با مداخله دیگران محدودیت یابد، احساسات و عواطف آنان به همان نسبت از رشد و گسترش باز می ایستد. غذای احسان عمل است: حتی وطن دوستی به فرصت های شغلی دلخواه بستگی دارد. اگر کسی برای کشورش کاری انجام ندهد، التفاتی به سرنوشت آن نخواهد داشت. این سخنی دیرین است که در دولتی استبدادی تنها یک وطن پرست وجود دارد که خود حکمران مستبد است؛ و این سخن بر شناخت راستینی از پی آیندهای انقیاد مطلق، حتی در برابر یک فرمانروای خوب و خردمند، استوار است. دین در جای خود باقی است؛ و در این جا دست کم می توان آن را همچون عاملی پنداشت که از برای فراکشیدن چشمها و ذهن های آدمیان بالاتر از خار و خاشاک زیر پای شان، تکیه گاهی باشد. ولی حتی اگر انگاریم که دیانت بتواند از شر انحراف برای خدمت به مقاصد استبداد بگریزد، دیگر موضوعیت اجتماعی خود را از دست خواهد داد و به امری خصوصی بین فرد و آفریدگار او محدود می شود که در آن فقط آمرزش شخصی فرد مطرح خواهد بود. دین در این شکل با قوی ترین و پر مایه ترین خودپرستیها سازگار است، و حس نوع دوستی پارسایان را با حس خود دوستی آنان یکسان می نگرد.
https://s4.uupload.ir/files/getty_john_stuart_mill-56af95b85f9b58b7d01ad53f_z288.jpg" width="768" />
استبداد خوب به معنی حکومتی است که در آن، تا آنجا که به حاکم مستبد بازبسته است، هیچ گونه تعدی و تجاوزی از سوی مأموران دولتی در حق مردم صورت نمی گیرد، ولی در آن همه مصالح مشترک مردم برایشان رتق و فتق می شود، همه تأملاتی که پیوندی با مصالح مشترک آنان داشته باشد از بهرشان به عمل می آید، و در چنین حکومتی ذهن مردم با ترک هرگونه تقلای فکری شکل میگیرد و به از آن باز ایستادن رضا می دهند. سپردن همه چیز به حکومت، مانند سلب مسئولیت کردن از خود در برابر آفریدگار بزرگ، مترادف لاقیدی کامل در برابر آن چیزها و پذیرش نتایج نامطبوع آن همچون کیفرهای طبیعت است. بنابراین به استثنای شمار کمی از افراد کوشا که علاقه ای معنوی به تحقیق و تفکر برای نفس آن داشته باشند، آگاهی و احساسات همه مردم به علائق مادی بازبسته می شود و هنگامی که این علائق تأمین شود، به سرگرمی ها و زرق و برق زندگی شخصی خواهند پرداخت. اگر شهادت تاريخ ارزشی را در خور باشد، می توان چنین نتیجه گرفت که در چنین وضعی دوران فرود کشور فرا رسیده است؛ یعنی اگر ملت زمانی مراتبی را فرا پیموده، اکنون در حال فروافتادن از آنهاست. اگر هیچگاه به مرتبتی بالاتر از وضع یک ملت شرقی صعود نکرده است، در ایستایی وضع خود باقی خواهد ماند. ولی اگر، همچون یونان و روم، از برکت جنب و جوش، میهن پرستی و فراخی ذهن، که همچون خصال ملی فقط از آزادی فرامی آید، به مرتبتی بالاتر دست یافته باشد، در طول چند نسل به وضع یک ملت شرقی نزول خواهد کرد. و آن وضع به معنی آرامشی نابخردانه نیست که امنیتی را در برابر بدتر شدن اوضاع تأمین کند؛ بلکه اغلب به معنی مغلوب شدن، شکست خوردن و به وضع اسارتی داخلی نزول یافتن است و این همه با به دست استبدادگری زورمند بر سر مردم خواهد آمد یا به دست نزدیک ترین همسایگان بی تمدن که همراه با خشونت توحش آمیز خود، کارمایه های آزادی را حفظ می کنند. این ها نه تنها گرایش های طبیعی، بلکه ضرورت های ذاتی حکومت استبدادی اند؛ و از آنها جز در صورتی که استبداد رضا دهد که از استبداد بازایستد، گزیری نیست؛ یا آنکه حکمران مستبد خوب از کاربست قدرت خود چشم پوشد، و با وجود حفظ آن، اجازه دهد کارهای عمومی دولت به گونه ای پیش رود که انگار مردم بر خود حکومت می کنند. با وجود احتمال بسیار ضعیف، باز می توان تصور کرد که یک حکمران مستبد بسیاری از ضابطه ها و قیدهای حکومت قانون اساسی را رعایت کند. بسا که آزادی هایی همچون آزادی مطبوعات و مناظرات را اجازه دهد به طوری که زمینه شکل گیری افکار عمومی و ابراز آن در باب امور ملی امکان پذیر شود. شاید که اداره امور محلی به دست خود مردم و بی دخالت قدرت مرکزی را تاب آورد. چه بسا حتى وجود یک شورا با شوراهایی متعلق به دولت را در کنار خود بپذیرد که به طور آزاد به وسیله تمامی یا بخشی از ملت انتخاب شوند؛ و اختيار وضع مالیات و عالی ترین مرجعیت قانون گذاری و قدرت اجرایی را برای خود حفظ کند. چنانچه حکمران مستبد این گونه عمل کند، و تا این حد استبداد را تخفیف دهد، بخش سترگی از شرهای ذاتی نظام استبدادی را دفع خواهد کرد. پویش سیاسی و استعداد کارهای عمومی دیگر در هیئت کلی جامعه از رشد و حرکت باز نخواهد ایستاد، و افکار عمومی شکلی از آن خود خواهد یافت و بازتاب صرف اخواستهای حکومت نخواهد بود. ولی چنین بهگشتی آغاز دشواری های جدید خواهد بود. افکار عمومی، که از احکام آمرانه پادشاه مستقل شود یا باید همراه او باشد و یا رویاروی او؛ اگر این یکی نباشد آن یکی خواهد بود. هر حکومتی بدون شک بسیاری را ناخرسند می سازد، و اکنون که ناخرسندان وسایل معمول نشر افکار را در اختیار دارند و می توانند آرای خود را بیان کنند، اغلب نظراتی را بیان خواهند کرد که مخالف کردوکار دولت خواهد بود. بنابراین هنگامی که این نظرات مخالف، ذهن اکثریت جامعه را فراگیرد، پادشاه زمستبد چه خواهد کرد؟ آیا راه و روش خود را دگر خواهد ساخت؟ آیا تسليم رأی ملت خواهد شد؟ در این صورت که دیگر حکمرانی مستبد نخواهد بود بلکه پادشاهی مشروطه خواهد بود؛ یعنی وسیله بازتاب افکار یا کارگزار نخست ملت خواهد بود که وجه تمییزش با دیگر مقامات کشور تعویض ناپذیری او خواهد بود. در غیر این حال، یا حکمران باید مخالفت را با قدرت استبداد خویش فرو کوبد، یا تضادی ماندگار میان ملت و حکمران بروز خواهد کرد که تنها یک فرجام خواهد داشت. حتى أصل اطاعت بی چون و چرای دین و حق الهی پادشاه پی آیندهای طبیعی چنین وضعی را چندان مدید دفع نخواهد کرد. پادشاه باید یا در برابر شرایط حکومت سلطنتی مشروط تسلیم شود یا جای به کسی سپارد که چنین کاری کند. آن استبداد که بدین ترتیب بیشتر صورت اسمی خواهد داشت، فقط چند امتیازی که از آن پادشاهی مطلقه پنداشته می شود، دارا خواهد بود؛ و در سطحی بسیار نابسنده شرایط یک حکومت آزاد را تحقق خواهد بخشید؛ زیرا به هر میزان کلانی هم که شهروندان بتوانند در عمل از آزادی برخوردار باشند، نمی توانند هرگز این واقعیت را از چشم دور بدارند که این آزادی را پادشاه همچون امتیازی اعطا کرده است و طبق چهارچوب سیاسی موجود کشور می تواند در هر زمان واستانده شود و مردم به لحاظ قانون بندگانی بیش نیستند هرچند که از وجود اربابی دوراندیش و بلندنظر برخوردار باشند.
https://s4.uupload.ir/files/16brooksweb-superjumbo_hv0.jpg" width="1546" />
بسی پیش می آید که اصلاح طلبان ناشکیبا یا مأیوس در برابر مانع هایی که رودرروی سالم ترین پیشرفت های اجتماعی قرار می گیرند، زبان به شکوه میگشایند، مانع هایی که از نادانی، لاقیدی، لجاجت و سرسخت یک ملت و پیوندهای ناسالم منافع شخصی خودبینانه آنها سرچشمه می گیرد و به سلاح های نیرومند برآمده از نهادهای آزادی مجهز می شود. حال جای شگفتی نخواهد بود اگر این اصلاح طلبان در زمانهایی خواهان دستی نیرومند شوند که همه این مانع ها را فروشکند، و ملتی گردنکش را به پذیرفتن حکومتی بهتر وابدارد. ولی (صرف نظر از این واقعیت که اگر یک حکمران مستبد گهی به دفع شری برخیزد، نودونه حکمران دیگر همانا برافریننده آنهایند کسانی که برای هست شدن امیدهای شان به چنین جهتی چشم میدوزند، از مفهوم حکومت خوب، رکن اصلی آن را که رشد و پرورش خود مردم است، برون می نهند. یکی از بهره های آزادی این است که در سایه آن، حکمران نمی تواند مردم را نادیده گیرد، و بی آنکه خود آنان را اصلاح کند به اصلاح امورشان بپردازد. اگر برای مردم امکان پذیر باشد که خلاف خواست خود حکومتی خوب داشته باشند، حکومت خوب آنها همان قدر خواهد پایید که معمولا آزادی مردمی می پاید که بی همکاری و تلاش خویش به میانجی سپاهی بیگانه آزادی یابند. درست است که یک حکمران مستبد می تواند مردم را آموزش دهد؛ و واقعیت این امر بهترین توجیه استبداد اوست. ولی هر آموزشی که هدفش برساختن و بارآوردن انسان هایی غیر از ماشین باشد، در درازای زمان دعوی داشتن حق حکومت بر خود را در آنها ایجاد خواهد کرد. رهبران فلسفه فرانسه را در قرن هیجدهم يسوعیان آموزش دادند. حتی همین آموزش يسوعیان انگاری چنان راستین بوده است که عطش آزادی را در آنان برانگیزد. هر آنچه قوای ذهنی را، هر اندازه هم کم مقدار، پرورش دهد، اشتیاق به کاربست آزادانه تر آن را بر می افزاید؛ و هر آموزش ملی که مردم را برای وضعی غیر از آن بیاموزد که پس از بهره گیری از آن آموزش خواستارش خواهند شد، نامراد خواهد بود. من به هیچ وجه در حالات اضطراری، ضرورت پذیرش قدرت مطلق را به شکل یک استبداد موقت، نفی نمی کنم. ملت های آزاد، در روزگاران دیرین، چنین قدرتی را به اختیار خود همچون دارویی بایسته برای مداوای بیماریهای پیکر سیاسی خویش که از راه های ملایم تر علاج ناپذیر بوده است، واگذار کرده اند. ولی پذیرش آن، حتی برای تنگ زمانی، در صورتی توجیه پذیر است که حکمران مستبد همچون سولون؟ یا پیتاكوس"، همه قدرت خویش را از برای زدایش مانع هایی به کار بندد که ملت را از برخورداری از آزادی باز می دارد. استبداد خوب سربه سر آرمانی کاذب است که در عمل (مگر وسیله ای برای مقصودی گذرا) بی معنی ترین و خطرناک ترین اوهام می شود. استبداد خوب، یعنی شتر در برابر شر، در کشوری پیشرفته در شاهراه تمدن استبداد بد است؛ زیرا بیشتر موجب سست کردن و بی جان ساختن اندیشه و احساس و کارمایه مردم می شود. استبداد آگوست، رومیان را برای تیبریوس آماده ساخت. اگر منش آنها در درازای تقریبا دو نسل بردگی آرام، آن حالت افتادگی و خضوع را نیافته بود، چه بسا دل آن می داشتند که در برابر حکومتی نفرت انگیزتر برآشوبند. به سادگی می توان برنمود که آرمانی ترین نوع حکومت، حکومتی است که در آن حاکمیت، یا برترین قدرت اداره کننده کشور، در اختیار جمع فراگیر افراد جامعه باشد و هر شهروند نه فقط در چگونگی اعمال آن حاکمیت برین رأی و نظری داشته باشد، بلکه، دست کم در فرصت هایی، برای داشتن نقشی فعال در گزاردن پاره ای وظایف سیاسی، منطقه ای با کشوری، فراخوانده شود. برای آزمودن این قضیه، چنانکه در فصل پیشین گفته شد، بایسته است که به دو لحاظ سنجیده شود: نخست آنکه یک حکومت چه میزان با بهره گیری از توان های موجود اخلاقی، معنوی و عملی اعضای خود، مدیریت مطلوب امور اجتماعی را بهبود می بخشد؛ دو دیگر آنکه تأثیر آن در پرورش یا کاهش آن توانها چیست. چندان ضرورت گفتن ندارد که آرمانی ترین نوع حکومت، حکومتی نیست که در همه احوال تمدن بشر امکان پذیر و شایسته باشد، بلکه حکومتی است، که در اوضاع و احوال امکان پذیری و شایستگی خود، بیشترین بهره های سودمندش را در چشم انداز نزدیک و دور فرا آورد. فقط حکومتی که یکسر بر خواست مردم استوار باشد می تواند دعوی ماهیتی از این گونه را داشته باشد. چنین حکومتی در هر دو بخشی که والایی نظام سیاسی میان شان منقسم می شود، سرآمد است. آن هم برای اداره نیک وضع حال، حکومتی مطلوب است و هم بیش از هر حکومتی، منش ملی را می پرورد و فرا میکشد. برتری این حکومت در پیوند با رفاه کنونی مردم بر دو اصل استوار است که مانند قضایای کلی دیگر قابل طرح در باب امور انسانی، دارای حقیقت و قابلیت کاربرد عام اند. اصل نخست این است که حقوق و منافع هر فرد تنها در صورتی از نادیده انگاشته شدن محفوظ می ماند که شخص ذیحق و ذینفع خود بتواند، و به عادت خواستار باشد، از برای شان قد برافرازد. اصل دوم این است که بهروزی همگانی به نسبتی که افراد بیشتر و متنوع تر از برای بهکرد آن تلاش کنند، به سطحی بالاتر فراز می آید و بهنحوی گسترده تر توزیع میشود. چنانچه این دو قضیه را به وجه خاص تری برای کاربست کنونی شان بیان کنیم چنین خواهیم داشت: افراد بشر به آن نسبت از شر چنگال دیگران در امان خواهند بود که خود توانای اداره خویش باشند؛ و در کشاکش با طبیعت به نسبتی که بر خود ایستند (یعنی بر آنچه خود، به فرد یا به جمع، توانند کرد متکی باشند نه بر آنچه دیگران برایشان کنند) به درجه فراتری کامیاب خواهند بود.