قصه های طنز عبید زاکانی ★قسمت سوم★

۱٬۰۵۴ بازدیدچهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰ - 0۳:۳۷
۰ دیدگاه
قصه های طنز عبید زاکانی ★قسمت سوم★
MASTER⭐RAEFI POUR <>
MASTER⭐RAEFI POUR

مردی را که ادعای پیغمبری میکرد نزد معتصم آوردند . معتصم گفت شهادت میدم تو پیغمبر احمقی هستی

گفت آری از آنکه بر قوم شما مبعوث شده ام و هر پیغمبری از نوع قوم خود باشد

 

***********************************************************************************************

 

ده ساله دختر بادام پوسکنده است در دید بینندگاه 

پانزده ساله لعبتی است از دید لعب بازان 

بیست ساله نرم پیکری است فربه و لغزان

سی ساله مادر دختران و پسران

چهل ساله زالی است گران و پنجاه ساله را باید کشتن با کارد بران  و بر 60 ساله باد لعنت مردمان فرشتگان 

 

***********************************************************************************************

 

زنی نزد بقال رفت و گفت پیازم ده تا دهان بدان خوش بو سازم . بقال گفت مگر گوه خورده باشی که خواهی با پیاز خوش بو سازی 

برچسب ها
مطالب مرتبط
مشاهده همه
موردی یافت نشد!
tarafdariتمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به طرفداری است. شما می توانید از سایت طرفداری در صورت پذیرش مرام‌نامه استفاده نمایید.