داستان هایی از کاربران طرفداری:قتل در جنگل سیاه،بخش۱

«به نام خدا»
به اولین کتابچه تصویری تاریخ طرفداری خوش آمدید.
اولین کتابچه با حضور مش اسماعیل و مارویک و حسین آژاکسلونا افتتاح میگردد
روزی روزگاری دو کاربر خفن از سرزمین طرفداری به قصد سفر راهی جنگل شدند....
این دو کاربر مارویک و مش اسماعیل نام داشتند و در طرفداری نیز خیلی معروف بودند و همیشه با نام نیک از آنها یاد میشد.
و اما هدف از این سفر چه بود...
حسین آژاکسلونا بعد انتقال فلتمان به برایتون دیگر نتوانسته بود با زندگی بسازد و به دور دست فرار کرده بود تا از هیاهوی شهر دور بماند و مدت زمان زیاد باقی مانده در عمرش را در جنگل بگذارند اما چون حسین بسیار در طرفداری محبوب بود کاربران این موضوع را نپذیرفته و خواستار بازگشت او شدند و چه کسانی از قهرمانان شهر مش اسماعلی و مارویک برای برگرداندن او بهتر بودند....
https://uupload.ir/files/dwh5_img_۲۰۲۰۱۱۱۴_۲۱۴۷۰۰.jpg" />
مش اسماعیل و مارویک در ماشین خود گرم بحث و صحبت بودند و مارویک نیز هر از چند گاهی سرش را از شیشه ماشین بیرون میاورد و فحشی نثار اموات ماشین جلویی میکرد.
مش اسماعیل نیز سرش در گوشی بود و عکس های خود را که در حال بازی در گیم نت ها بود میدید و بر خاندان اینستاگرام و کسانی که عکس اورا پخش کرده بودند فحش میفرستاد.
مش اسماعیل ناگهان رویش را به سمت مارویک کرد و گفت:«کی میرسیم؟خسته شدم.?
مارویک محل نداد و پایش را روی گاز فشار داد و ماشین را به سمت جلو راند،او با سرعت ۱۲۰تا در اتوبان میراند و مش اسماعیل نیز به صندلی خود چسبیده بود و میگفت:یا پیغمبر!یا امام خمینی ادرکنی!!واااااای!چیکار میکنی مارویییییک؟؟
مارویک گفت:کاری میکنم سریع تر برسیم!میفهمی؟سریییییییع تر.
و از آن طرف در رادیو گزارش سمند تاکسی زرد رنگی پیچیده بود که مانند دیوانه ها در اتوبان میراند و از رانندگان خواستند که به محض اینکه سمند را دیدند از این ماشین دور شوند.
مش اسماعیل نیز که حالا کمی از ترسش کاسته شده بود موبایل را روشن کرد و به صورت آنلاین در سایت طرفداری حاضر شد و استاتوس گذاشت:
سلام دوستان.
من و مارویک همین الان در راه نجات حسین یهووییی....
https://uupload.ir/files/e0g0_img_۲۰۲۰۱۱۱۴_۲۱۵۷۳۳.jpg" />
مارویک گفت:«کدوم سمت برم....؟؟
مش اسماعیل گفت:«این که سمت نداره!این که مستقیمه...
و ناگهان مارویک فرمون را پیچاند و گاردریل را ترکاند و به سمت جنگل پرت شد....
ماشین پشتک زنان در هوا معلق بود و مش اسماعیل نیز به صندلی عقب پرتاب شده بود در نهایت ماشین به یک درخت خورد و بعد به عقب پرت شد...
و بدین گونه تاکسی مارویک که با آن مسافر کشی میکرد نابود شد...?
مارویک که صورتش در ایربگ نرم سمند بود گفت:«هوی مش اسماعیل!خوبی؟
صدایی نیامد...
-هوی مش اسماعیل!زنده ای؟
و باز هم صدایی نیامد.مارویک مطمئن شده بود که جنگل شوم و خطر ناک است...
با ترس از ماشین پیاده شد و خود را آماده ی دیدن یک جنازه خونین کرد...
و به آرامی چشمانش را باز کرد و دید مش اسماعیل در کمال خونسردی و گوشی به دست در کنار یک درخت ایستاده و نعره میکشد چرا اینترنت وصل نمیشهههه!من میخوام بازی آرسنالو ببینم!ای تو روحتون!
مارویک گفت:مش اسماعیله......!تو زنده ای؟من دوساعته دنبال تو میگردم.
مش اسماعیل نعره کشید:تو وسط لحظه مهم پنالتی اوبامیانگ نگران اینی که ما زنده ایم یا نه؟
مارویک??
و بعد نگاهی به کنارشان کردند...
هی جنگل کجاست؟
مش اسماعیل:مارویک باز صنعتی رو با سنتی زدی؟?ما که تو جنگل نیستیم،وسط میوه فروشی افتادیم?
به فنا رفتیم...
بیا تا پلیس دستگیرمون نکرده فرار کنیم...
مش اسماعیل مارویک را در حالی که یک هندونه را در دستش گرفته بود و در وسط مغازه قر میداد گرفت و و اورا به سمت خیابان برد و با یک دیگر شروع به قدم زدن به سمت جنگل کردند....
https://uupload.ir/files/hmn4_img_۲۰۲۰۱۱۱۴_۲۲۱۱۵۹.jpg" />
ادامه دارد....