نقطهی آبی (احسان هدایتفر) لطفا" بخونید.

خیلی خوب میشد اگه قدرتِ اینو داشتم که میتونستم خودمو یه جایی به غیر از اینجا تصوّر کنم. فکرشو بکن روی سطحِ مریخ، ماه، مشتری یا هرجایی به غیر از اینجا واسه خودم یه چایی میریختم و توی سکوتِ مطلق به زمین خیره میشدم. به یه نقطه کوچیک آبی رنگ و ترحم برانگیز. و برای چیزی که بودم احساس دلسوزی میکردم؛ در واقع این خودم بودم که به خودم خیره میشدم و دلم برای چیزی که بودم میسوخت!!! میدونی، وقتی از پوچی به پوچی نگاه میکنی حس خیلی بد و رقّت انگیزی بهت دست میده؛ ولی با تمامِ این حرفا یه خوبی ای که داره، اینه که باعث میشه بهتر خودتو بفمی، بهتر بفهمی که هیچی نیستی و از اون بالا همهی آرزوهات، همهی نقشه هات، همهی ترس ها و خاطره هات فقط و فقط یه چشم به هم زدنِ مضحک و مذخرف بوده. بفهمی که روندن یه فراریِ قرمز، خوابیدن با دخترِ شایسته، یا گرفتن ویزای فلان کشور و هر رویای دیگه ای فقط و فقط توی جوّ محدودِ زمینه که قشنگ و هیجان انگیز بوده. اونم نه فقط واسه من و تو، بلکه واسه همهی جمعیتِ چند میلیاردیِ خونهی کوچیکمون. ولی از اون بالا همهی این چیزا حتّی با مقیاسِ جمعیتیِ رعب آوری که میشناسی فقط و فقط یه ذرّهی عقب مونده و ضعیفه. مثل یه قابلمهی ماکارونی که رشته هاش توی همدیگه میلولن و آخرش توسّط یه ارادهی مافوق خورده میشن. و البته که بعد از درک همهی اینا اگه امیدی واسم باقی مونده بود به زمین برمیگشتم. چون از اون بالاها انقدر همه چی در عینِ وضوح و روشنی غمانگیزه که آدم تحت هیچ شرایطی حتی رغبت و انگیزهای برای سر کشیدن لیوان چاییش هم پیدا نمیکنه...
احسان هدایتفر ■ (نقطهی آبی)