چشمهایت ارتش هیتلر بود و دله من بی دفاع

رازه نگفته بخش اول
(https://www.tarafdari.com/node/1364978)
لبخنده شیرین بخش دوم
(https://www.tarafdari.com/node/1365741)
بغض شکسته بخش سوم
(https://www.tarafdari.com/node/1389535)
یه درخششی توی چشمام بود ! ، آره گفتم « بود » ، منم وقتی میخندیدم چشام برق میزد ، درست مثه چشای نازت ، همین حالتت دلمو برده بود . دیگه از ناز کردنت و خنده هات نگم .
هعی ! ، ده سال گذشت ، نمیدونم واسه تو چجوری بود ، اما واسه من یه عمر گذشت .
الان دیگه اون درخشش تو چشمام نیست ، گم شده ، شاید تو چشای تو جا مونده ، شایدم رفته ... ، جاشو داده به یه حسرت ، یه حسرت بزرگ ، یه حس عجیب و غریب تو قلبم ،
میدونی ، میگن اکثر عشقها بعد یکی دوسال از یادت میره ، حتی اسم طرفم یادت نمیاد ، اما از داستان ما ده سال میگذره ، هنوز چشمات ، خنده هات و ناز کردنت یادم مونده ، اسمت هنوز گوشه ی ذهنمه ، چهرت یادم نمیره ،
میدونی ، هر کاری کردم از یادم نرفتی ، ده ساله شدی بخشی از زندگیم ، ده ساله انگار شبا پیشمی ، ده ساله یه بغضی که توی گلومی ...
فقط من موندم و خاطراتت ، با چشمایی که دیگه درخشش نداره ،
ادامه دارد ،
برداشت آزاد و نظر یادتون نره ،
رازه نگفته بخش اول
(https://www.tarafdari.com/node/1364978)
لبخنده شیرین بخش دوم
(https://www.tarafdari.com/node/1365741)
بغض شکسته بخش سوم
(https://www.tarafdari.com/node/1389535)
منتظر قسمت چهارم باشید ، به زودی ...