#کتاب خوانی ؛ کتاب اول ، تخت ابو نصر (2)

تخت ابونصر |
http://uupload.ir/files/05ur_3f1hhdhtlom0.jpeg" />
https://www.tarafdari.com/node/1374358" target="_top">برای دیدن قسمت اول کلیک کنید
بادقت و احتیاط زیاد تخته سنگ در تابوت را برداشتند گوشه تابوت، کالبد مومیایی مرد بلند بالائی دیـده میشـد که چنباتمه نشسته و زانوهایش را بغل زده بود. سرش را پائین گرفته و خود فولادین بسر داشت کـه دو رشـته مروارید رویش بسته شده بود. لباس زربفت گرانبهائی به تنش و یـک گردنبنـد جـواهر نشـان روی سـینه اش و قداره ای به کمرش بود. اما تمام لباس اندوده به روغن مخصوصی بود و پارچه شفاف نازکی روی سرش افتاده بود.یکروز که فریمن با دسته ای از کارگران در دامنه کوه مقابل مشغول کاوش بود علائمی کشف کرد و پس از کنـد و کاو چندین تخته سنگ که با ساروج و گل محکم شده بود، بالاخره به نقبی سر در آورد که در کوه زده بودند. با حضور دکتر وارنر و گورست تابوت سنگی بزرگی در میان سردابه کشف کردند که به شکل مکعب مسـتطیل از سنگ یک پارچه تراشیده شده بود. به زحمت زیاد تابوت را حمل کردند و در اطـاق خـواب خـود کـه مجـاور تالار بزرگ بود گذاشتند.
وارنر با احتیاط هر چه تمام تر، پارچه نازک روی مومیائی را پس زد. گوشه حریری که جلو دهن مومیائی واقع شده بود جویده و مثل اینکه آلوده بـه خـون خشـک شـده بـود. گوشـت صـورت بـه اسـتخوان چسـبیده بـود و چشمهایش به حالت وحشت انگیز می درخشید. وارنر ملتفت شد دید یک لوله فلزی مانند دعا که بـه حلقـه سـیمی وصل شده بود روی سینه مومیائی به حالت موقت آویخته بود. دکتر وارنر لوله را از سیم جدا کرد،همینکه بـاز نمود دو ورق کاغذ پوستی از میانش بیرون آورد. که روی یکی از آنها به خط پهلـوی نوشـته شـده بـود و روی دیگری که کوچکتر بود خطوط هندسی و علاماتی نقش شـده بـود. وارنـر وظیفـه خـودش میدانسـت کـه قبـل از جستجو و کاوش بیشتری در اشیاء تابوت ورقه را بخواند.
تحقیقات و مطالعات دکتر وارنر چندین هفته به طول انجامید و در تمام این مدت به قدری شیفته مطالعه شده بود که از خواب و خوراک افتاده بود. اغلب در اطاق تنها با خودش حرف میزد. و پیوسته پس از فراغت همکارانش، راجع به متن کاغذ پوستی با آنها مباحثه میکرد. و یا غرق در مطالعه کتابهای عجیب و غریب سحر و جـادو بـود که رفقایش از آنها سر در نمی آوردند و این روش او را حمل بر جنون میکردند.
یکروز طرف عصر، بعد از آنکه فریمن دست از کار کشید، با یک مشت تیله شکسـته قرمـز رنـگ کـه روی آنهـا خطوط چپ اندر راست قهوه ای سیر کشیده بود، وارد تالار شده تیله ها را روی میز بزرگ میان تالار کـه مملـو بود از روزنامه، مجله و آلبوم عکس گذاشت. دکتر وارنر کنار لبش پیپ گذاشته بود و به حالت متفکر قدم میزد.
نویسنده:صادق هدایت
ادامه دارد.....