صحبت های کانر مک گرگور راجب درگیری با حبیب

http://s8.picofile.com/file/8361508600/Screenshot_20190524_190442_Chrome.jpg " /> کانر : اتفاقی که افتاد این بود که مسابقه تمام شد، حبیب از قفس بالا رفت و از قفس به بیرون پرید که سرو صدایی ایجاد کند اما همینکه به میان جمعیت پرید از ترس به خود لرزید و بهتر بگویم فرار را بر قرار ترجیح داد چون به راستی همه آنها موشهایی کوچک هستند. من احترام خود را ادا کردم و تبریک گفتم، او مسابقه را برد – ببینیم دفعه بعد چه اتفاقی خواهد افتاد. اطمینان دارم که این اتفاق خواهد افتاد (مسابقهای دوباره) من برای آن مسابقه آماده هستم. صادقانه بگویم برد یا باخت برای من فرقی نمیکند. در آخر این تنها یک ورزش است، ورزشی بسیار باحال. من آن شب باختم و احترام خود را هم ادا کردم. او از قفس به بیرون پرید و با حمله خود موجب این نا آرامی شد و پس از آن به دنبال پناهگاهی میگشت. او در ادامه گفت: پس از اینکه حبیب از قفس به بیرون پرید من هم از زمین بلند شده و با خود گفتم اوکی من هم در این بلبشو قاطی میشوم، من هم به بالای قفس پریدم، در این هنگام برادر او هم شتابان به منظور کمک حبیب خود را به بالای قفس رساند، من او را مانند هدیهٔ کریسمس دیدم. او آنجا بود، پس ضربهای به چشم راست او زدم و در بالای قفس با او درگیر شدم. پس از آن به داخل پریدیم و او سعی داشت که از نگهبانان گذر کند. من نظاره گر این اتفاقات بودم. من از دوران کودکی با فکر دفاع از خود رشد کردم، میدانم که محل ورود و خروج کجا قرار دارند و از اتفاقات اطرافم آگاه هستم. وقتی دعوا شروع شد افراد زیادی در آنجا حضور داشتند که بسیاری از آنها رذل و فرومایه بودند و من نمیدانستم که چه کسی نگهبان است یا آنها چه کسانی هستند. بنابراین من برای دفاع از خود به دیوار قفس پناه بردم که فکر میکردم امن است. اتفاقی که افتاد این بود که دو نفر از هم تیمیهای حبیب از پشت سر از دیوار قفس به داخل پریدند. من در جایی که قرار داشتم بر اوضاع مسلط بودم و اگر چیزی من را تهدید میکرد میتوانستم آن را مدیریت کنم. ولی آنها از پشت به سمت من آمدند. اولی، آن مرد چچنی از مقابل من رد شد و به سمت برادری که ضربهای خورده بود شتافت و حتما میخواست از او بپرسد که چه اتفاقی افتاده و به پشت خود که نگاه کرد من را دید. اما من که از حضور او باخبر شده بودم همین که برگشت بوم! ضربهای به او زدم که تلوتلو خورد. در همین حین و بین شخص دیگری از پشت به داخل پرید و مخفیانه ضربهای به من زد. پس از آن نگهبانان تا حدودی بر اوضاع مسلط شدند اما آخرین حمله را برادر او انجام داد، آن که در بالای قفس ضربهای از من خورده بود. او موفق شد که از دست نگهبانان فرار کند و با سرعت ۱۰۰ مایل در ساعت به من حمله کرد و با دست راست ضربهای رها کرد، همزمان با ضربه او من هم ضربه چپی به سمت او زدم و بوم! عکسی موجود است از ضربه دست راست او و ضربه چپ من به او که پایان کار بود. ماجرا از این قرار بود. من بردم!
منبع : فایتر دیلی