پویش #آشتی با کتاب #2

فیلمنامه جاودانه رابرت تاون زمینه ساخت یکی از اولین و بهترین نئو نوآر های تاریخ شده است.اگر چه زن اغواگر و شهر پر فساد از اثار درخشان نوآر به عاریت گرفته شده است.اما مهمترین وجه تفاوت اثر مذبور با پدران خویش در شخصیت اصلی ان قرار دارد.جیک گیتس بر خلاف بوگارت های اثار هیوستون و ری به دنبال حقیقت است حتی اگر در ابتدای فیلمنامه اینگونه به نظر نرسد؛او نمیخواهد از کنار هر اتفاق مهلک و تلخی به اسانی بگذرد.شاید مهمترین برهان تاریخی شدن این فیلمنامه در پیرنگ آن نهفته شده باشد.پیرنگ را میتوان زنجیره ی رویدادهای یک داستان نامید:اینکه شخصیت الف به مکان ب رفت،پس از ان چکار کرد و ..............اما ویژگی اساسی شاهکار تاون در زمینه های پیرنگ و طرز روایت انهاست.قتل مالوی رئیس اداره آب،انبوهی از تیپ ها و شخصیت های فردی را به داستان وارد میکند که در یک شبکه عنکبوتی که با شخصیت اصلی ارتباط تنگاتنگی دارند ،روایتی جنون آمیز،تلخ و هیجان انگیز از بازی انتقام،ولع و راستگویی را به روایت در می آورند.به گونه ای که از اواسط فیلمنامه به این سو مطمئن می شویم فردی را که یکبار در گفتگو با گیتس دیده ایم دوباره خواهیم دید.علاوه بر شخصیت پردازی شگفت انگیز تاون ،مبحث لوکیشن ها او نیز مهم و حساس است.لس آنجلس او در آستانه یک اتفاق بزرگ است که سرمایه داران نوکیسه و زمین داران سنتی را به هم گره میزند.
اگر بخواهیم درباره حکایات هر کدام از شخصیت ها صحبت بگوییم از کوتاه بودن این مطلب کاسته می شود.زیرا سرنوشت شخصیت ها در ((محله چینی ها))بسیار به هم وابسته است.به گونه ای که میتوان بانی زخمی کردن دماغ گیتس را فردی دانست که ده ها کیلومتر از محل حادثه دور بوده است!این همان حسی است که پس از اتمام فیلمنامه به شما دست میدهد:حقیقت ماجرا گویا کیلومترها از من دور بوده است و به یک نگاه بسته بود.