"اونایی که قرص برنج میخورن بدترین خاطره ما هستن"

در نخستین ساعات بامداد، پزشک اورژانس مشغول نوشتن گزارش پذیرشهاست. چند دقیقه قبل، رفته بود به حیاط و نفسهای عمیق میکشید. «اونایی که قرص برنج میخورن، بدترین خاطره ما هستن. مریض با پای خودش میاد اورژانس و میگه من قرص برنج خوردم. هیچ علامتی هم نداره. فکر میکنه زنده میمونه. بعد از دو سه ساعت، علائم خودشو نشون میده. گاز قرص که توی معده آزاد میشه، اکسیژن خون رو میگیره و ارگانهای بدن دونه دونه فاسد میشه و از کار میافته و اینا در حالت هشیاری شاهد از کار افتادن ارگانهای بدنشون هستن. اول معده، بعد قلب و کلیه و کبد و آنقدر درد زیاد میشه که مغز دیگه قادر به پاسخگویی به درد نیست و اون موقع است که به تدریج دچار کاهش سطح هوشیاری میشن و به التماس میفتن که کمک کنیم زنده بمونن. همه کار براشون انجام میدیم. شستوشوی معده، احیا، اما میدونیم که بیفایده است.»
سکوت شب، حیاط بیمارستان را پر کرده. خیابان مجاور بیمارستان هم به خواب رفته و در فقدان نور و صدا و حرکت در این فرعی جنوبی، انگار زندگی متوقف شده است.