داستانی از سربازی؛ وقتی خدمت از جهاتی(فکری) بچه های نسل ما را "آدم" میکند
۸۴۱ بازدیددوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۲:۰۶
۱۴ دیدگاه
فرد ایدئولوژیک کیست؟ ایدئولوژی به معنای باور یا اندیشه ای در زمینه های سیاسی، اجتماعی، فلسفیست. واژه ایدئولوژی با "ک" آخرش تبدیل به صفت میشود. پس فرد ایدئولوژیک به معنای فردیست دارای باورهای سیاسی و اجتماعی مخصوص به خود. فی الحال سوال اینجاست که چرا این کص شعر نامربوط را گفتم؟ زیرا در زمانی نه چندان دور من هم خود را فردی ایدئولوژیک مینداستم. همینطور با خود راه رفته و آروغ عن-تلکت رها میکردم. هوای روشنفکری تا اعماق سلول های بنیادی بدنم رخنه کرده بود. علی ای حال میخواهم خاطراتی را بازگو کنم. 19 دی ماه بود. در محدوده ای نزدیک شبه جزیره کریمه به نام سواستوپول داشتم با مسلسل پاپاشا نیروی ها ارتش نازی را میکشتم تا اینکه تیر خوردم و در محدوده ای نزدیک خانه مان به نام اتاقم با زنگ گوشیم آهنگ عمیق "چیز" از خواب بیدار شدم. ساعت 3 صبح ادوات شخصی و نظامی در دست و لباس مقدس بر تن بندهای رئیس جمهور روسیه را بستم و به سمت پادگان آموزشی حرکت کردم. آنروز هوا استثنائا جوانمردانه بود. نه خر تب میکرد و نه سگ سینه پهلو. با یونیفرم ارتش حس سرباز رایان را داشتم در قامت جیسون استاتهام با مغر ژوزف پرودون. گویا به همین خاطر بود که حتی در آن ساعات هم عن-تلکت درونم دست از سرم برنمیداشت. با خودم میگفتم چقدر خوب شد که قرار است در ارتش به مردم کشورم خدمت کنم و نه در سپاه. زیرا ویترین بوفه پادگان های ارتش از رانی و آبمیوه پاکتی پرشده و نه ساندیس. به هرحال برای یک فرد آنارشیست از طبقه پرولتاریا معتقد به دیانت ارتودوکس با حفظ اصول کمونیسم و تلاشگر در خصوص آزادی مردم فرودست جهان به عنوان رسالت تاریخی خودم( :D ) برایم مهم بود که بعد خدمت مقدس انگ ساندیس نخورم. نزدیکی پادگان آخرین وینستون روشنفکری را در حالی که به نقشه براندازی نظام سلطه جهانی فکر میکردم کشیدم و وارد پادگان شدم. در همان ابتدا جمله ای از خمینی (ره) را روی دیوار دیدم. سرعت راه رفتن خود را کم کردم تا ببینم آنجا چه نوشته شده هست. روی دیوار نوشته بود: "همان طور که اطاعت از فرماندهان لازم است و تخلف از آن جرم، فرماندهان نیز لازم است با سربازان و افراد به اصطلاح زیردست خود به شیوهای اسلامی ـ انسانی رفتار نمایند، و آنان را با عواطف خود دلگرم نمایند و با اعمال پسندیدۀ خود از آنان سربازانی فداکارتر بسازند." به این سخنان فکر میکردم که سرگروهبان با فریاد گفت: "هی مردک، به اینجا بیا. بیرون پادگان هم همینطور راه میروی تن لش؟" گفتم:"چرا به خلق الله فحش میدهی سرگروهبان؟" گفت:"اولا از آن جهت که آلتم زمخت است.. دوما سخنان امام فقط تا بیرون پادگان کار میکند.. سوما تو گروهان نمیروی و همینجا اینقدر بشین پاشو میروی تا دیگر سوالی اضافی نپرسی.. بشین پاشو.. بشین پاشو.. بشین پاشو.. بشی.. پاش.. بش.. پا.. ب.. پ.. ب.. پ.. ( در ثانیه های آخر دیگر چیزی نمیگفت فقط انگشت اشاره دست راستش را بالا و پایین میبرد)" این اتفاق که برایم افتاد همه نظام ذهنیم در هم ریخت. با خود میگفتم آخر چطور ممکن است یک سرباز بیسواد از طبقه عام بتواند اینگونه باسن من انترناسیونال رادیکال بر نظام ( :D ) را پاره کند. تمرین های رژه، ورزش های صبحگاهی، رژه های یکشنبه با اسلحه همه اینها کم کم ضعف های ما کله سکسی هارا به رخمان میکشید. اینها باعث شد که بدانم که من هیچ نیستم. من همان بودم که بیرون پادگان نه خدا را بنده بودم و نه پیامبرش را پیرو. اما در پادگان نوکر بله قربان گوی سرگروهبانی بودم که تنها چند ماه زودتر از من وارد ارتش شده بود. من همان بودم که طرفدار جنگ نظامی با کشورهای طرفدار فاشیسم(که در حال حاظر وجود ندارند) بودم. من همان بودم که در فانتزی هایم در لباس نیروهای فیدل کاسترو در کنار چه گوارا برای انقلاب کوبا میجنگیدم و با لباس ارتش سرخ جلوی سنت باسیل رژه میرفتم. اما در پادگان فهمیدم که من حتی نمیتوانم اسلحه را به مدت طولانی در دستم نگه دارم. بعد چند ضربه در رژه دیگر نمیتوانم پایم را حتی به اندازه 45 درجه بالا بیاورم. نمیتوانم شب ها برای نگهبانی دو ساعت بخوابم و دوساعت بیدار باشم. بیشتر از سه دور دور میدان صبحگاه میدوم نفس تنگی میگیرم. چهار بار بشین پاشو میروم عرق از چاک کیونم بیرون میزند و خلاصه اینکه نمیتوانم حتی در یک ارتش کوچک خدمت کنم. حقیقتا هفته اول که تمام شد دیگر نه پرولتاریا میفهمیدم و نه کمونیسم نازیسم امپریالیسم آنارشیسم میلیتاریسم ماکیاولیسم و غیره. آنجا بود که یاد گرفتم در زمینه سیاست و جنگ گوز گنده تر از دهنم رها نکنم و فکر میکنم حداقل در این زمینه کمی آدمیزاد شدم.
______________________________________________
همونطور که معلومه با کمی مبالغه تعریف کردم ولی واقعا بعد آموزشیم معنای جمله "من هیچی نیستم" رو با همه جای بدنم بخصوص کف پا درک کردم. حالا چرا اینا رو نوشتم؟
تو همین سایت یا بعضا سایتای دیگه میبینم که رفقای جوگیر تزهایی مانند "اگر جنگ بشه من میرم" یا نظریه های سیاسی تاریخی از قبیل "باید نازی ها از روس ها بیشتر میکشتن و جنگ رو پیروز میشدن"، "روس ها حقشون بود مردن"، "زنای آلمانی حقشون بود بهشون تجاوز شد"، "ژاپنی ها حقشون بود مورد حمله جنگ افزارهای هسته ای قرار گرفتن" میدن و پشت حرفاشون هم ایدئولوژی هایی از قبیل نازیسم و فاشیسم و کمونیسم و ملیگرایی و نژادگراییه. فارغ از اینکه اگه برن خدمت همه اینا یادشون میره با حفظ احترام باید بگم اینا همشون بچه سوسولایی هستن که با شلوارک زیر کولر گازی خونشون نشستن و 6 کیلو ژسه رو 10 دقیقه نمیتونن تو دستشون نگه دارن بعد گوز انتلکت گنده تر از دهنشونم میدن. وگرنه کسی که دغدغه نان داره و برای خودش بدبختی داره هیچوقت دنبال این داستان ها نیست. در آخرم اینکه خیلی دوست دارم رفقایی که از این حرفای گنده گنده میزنن رو تو یونیفرم نظامی ببینم و اونجا ازشون بپرسم نظرشون درباره این ایدئولوژی هایی که تو مجازی خودشونو واسش جر میدادن و حاظر بودن سربازش بشن و بخاطرش کشتار و جنگ و نظامی گری و کثافت رو منطقی جلوه بدن چیه؟ هنوز از هیتلر دفاع میکنن؟ بازم میگن هرکی ارتش نازی ها کشت حقش بود و همه جنایاتشون هم بحق؟ در آخر یکم بی رحم تر میشم و آرزو میکنم کاش جای مردم بیگناهی بودن که تو جنگ تباه شدن. کاش یه هفته جای مردم لنینگراد بودن که بدون آب و غذا 900 روز تو محاصره بود. کاش چندی جای مردم لهستان بودن و ای کاش های دیگه..
تبلیغات