سرخ، زندگی نامه گری نویل (33)؛ لیگ قهرمانان، رویارویی با بارسلونا، نابغه ای به نام کی روش و گیگز

طرفداری- قهرمانی در لیگ برتر برای نخستین بار پس از فصل 3-2002 حس خیلی خوبی داشت چرا که توانسته بودیم پس از تمامی شک و تردیدها، دوباره این عنوان را پس بگیریم. هجده ماه پیش همه در این حس و حال بودند که آیا دوران سلطه یونایتد به پایان رسیده است؟ برخی از جدایی مربی حرف می زدند. گاهی درون رختکن تیم هم به این فکر می کردیم که آیا قرار است برای مدتی طولانی ناکام بمانیم. با پول زیادی که چلسی خرج کرده بود و حکمرانی اش بر لیگ، حالا که دوباره قهرمانی به ما رسیده بود، جشن بزرگی به پا کردیم. قهرمانی در آن فصل باورنکردنی بود و حسی همچون نخستین قهرمانی من در سال 1996 یا سه گانه 1999 داشت و در زمره بهترین دوران زندگی حرفه ای من قرار گرفت.
نکته دلسرد کننده، مصدومیت من به فاصله ده بازی تا پایان لیگ بود که باعث شد لنگان لنگان همراه گیگزی جام قهرمانی را بالای سر ببرم. در ابتدا عصبانی بودم که فصل برای من خراب شده است. حس بی نظیری داشتم و از بازی خود و به بازو بستن بازوبند کاپیتانی لذت می بردم. بازی کردن برایم لذتبخش بود. مدتی طول کشید تا به اهمیت مصدومیت خود پی ببرم.
زمانی که این اتفاق در ماه مارس و در خانه مقابل بولتون برایم رخ داد، نمی توانستم میزان جدی بودن آن را تشخیص دهم. تنها از درد خود خبر داشتم. اوایل بازی بود که ریو توپی را به پشت سر من انداخت و من هم شک داشتم که آیا باید آن را کنترل کنم یا چند ضربه ای به توپ وارد کنم. حس کردم گری اسپید با سرعت بالایی به سمت من می آید و از این رو توپ را به کنار خط بردم. بنگ! همین گونه بود که او مرا کوبید.
تکل چندان خوبی نبود _بیشتر از توپ، بازیکن را زد_ اما او هم در حال انجام کاری بود که خیلی از ما ها در حال انجامش بودیم: اقدام به تکلی محکم، به ویژه در خانه حریف. اما تمام وزن او بر روی مچ پای من افتاد. در آن واحد فهمیدم که رباط پایم آسیب دیده است.
آن شب تولد همسرم بود و قرار گذاشته بودیم تا برای شام، بیرون برویم اما من نمی توانستم تکان بخورم. حالم خیلی بد بود. روی پای خود یخ گذاشتم تا جلوی ورم آن را بگیرم ولی لحظه به لحظه ورم و درد آن بیشتر می شد. در نهایت با پزشک باشگاه تماس گرفتم و از او خواستم تا مقداری مسکن برای من بیاورد. در حالی که درد می کشیدم، به او گفتم: «فکر می کنم مچ پایم قرار است منفجر شود.»
هنوز فکر می کردم که برای بازی کردن دوباره، باید 10-12 هفته صبر کنم، نه این که 17 ماه منتظر بمانم. حتی تلاش کردم برای فینال جام حذفی که نخستین بازی مان در ومبلی جدید بود و طی آن مسابقه به چلسی باختیم، به جمع تیم برگردم. در اوایل ماه می، به همراه یکی از فیزیوتراپ ها راهی زمین تمرین شدم. تنها سه دقیقه در زمین دوام آوردم.
مچ پایم مشکلی داشت و بنابراین برای مداوای آن، زیر تیغ جراحی رفتم. جراحان برخی ضایعاتِ شناور را از پایم خارج کردند و دو استخوان پایم را هم تراشیدند. با اشتیاقی که برای بازگشت در فصل 8-2007 داشتم، هر روز در دوران نقاهت خود کار می کردم. حتی در روزهای تعطیل هم در سالن بدنسازی حضور داشتم. اما با شروع پیش فصل، هنوز هم یک جای کار می لنگید. حس کردم به شکل متفاوتی می دوم و مشکلات مختلفی برای ماهیچه، کشاله ران و مفصل پایم پیش آمده است. مشکل پس از مشکل از راه می رسید. به حدی رسیدم که تیم رزرو را همراهی کنم اما سپس مشکل جدیدی پیش آمد.
هنگامی که سن و سال پایین تری داشتم، با نگاه به دیوید می، رونی جانسون و لوئیس ساها با خود می گفتم: «امکان ندارد تا این حد بد باشم. آن ها حتی توان دویدن را ندارند؟ ولی ظاهرا آماده هستند.» حالا خود من بعد تمرینات سراغ کیسه یخ می رفتم، کارم به حمام یخ کشیده بود و از پزشک تیم انواع و اقسام داروها را درخواست می کردم.
هرگز نمی توانستم با بازیکنان مصدوم همدردی کنم ولی حالا می دیدم که مصدوم شدن چقدر سختی دارد. این پدیده زمان و اعتماد به نفس تان را دگرگون می سازد. در حالی که همه پیش از شروع فصل حس و حال خوبی دارند، یک بازیکن مصدوم باید در سالن بدنسازی تنها باشد. در ادامه هم، همیشه خطر بازگشت مصدومیت وجود خواهد داشت.
نزدیکی های کریسمس، چند مرتبه ای برای تیم رزرو بازی کردم. چند هفته ای بود که درست و حسابی تمرین می کردم. یک روز کارلوس مرا دید و گفت: «خیلی خوب است که بازگشته ای، گری». صبح یکشنبه ای در حال تمرین کردن و انجام بازی درون تیمی بودیم. در بیست دقیقه ابتدایی بازی حس و حال عجیبی داشتم. سپس کمی شروع به دویدن کرده بودم که مشکلی در ماهیچه ساق پای خود حس کردم. انگار رگ به رگ شده بود. پنج هفته دیگر باید خانه نشین می شدم ما آسیب روحی این مصدومیت به مراتب شدت بیشتری داشت. مدت غیبت من به هشت ماه و پنج هفته افزایش یافت. آدم های اطرافم، قصد آرام کردن مرا داشتند و می گفتند که این تنها یک رگ به رگ شدن ساده است. اما فکر من روی این بود که چگونه هنوز از مصدومیت اولی خود برنگشته ام؟ با دو گام رو به جلو، چهار گام به عقب بر می گشتم.
ماجرا به جایی رسید که فکر کردم دیگر به فصل 8-2007 نمی رسم. رفقا فصل بسیار خوبی را پشت سر می گذاشتند و من نمی خواستم یک تهدید باشم. هیچ مربی عاقلی، تیمی را که به دنبال کسب سه گانه بود، دستکاری نمی کرد.
خیلی برای تیم خوشحال بودم. شکی ندارم بازیکنانی وجود دارند که وقتی از ترکیب تیم کنار گذاشته یا مصدوم می شوند، امیدوارند تیم شان شکست بخورد یا بازیکنی که در پست آن ها بازی می کند، مسابقه بدی را پشت سر بگذارد. مطمئنا چنین چیزی در اردوی تیم ملی انگلیس وجود داشت. اما به نظرم مربی ما، شخصیت بازیکنانش در یونایتد را می شناسد و در تیم ما حسادت خیلی کمتری وجود داشت. از همان کودکی به ما می گفتند اگر بازی نکردید یا مصدوم بودید، برای خودتان تاسف نخورید. از این که می دیدم تیم بدون من هم نتیجه می گیرد، به شدت شادمان بودم.
وقتی مربی مرا روی نیمکت نشاند، از آمادگی خود برای بازگشت مطمئن نبودم. آوریل 2008 بود و دقیقا سیزده ماه از زمان مصدوم شدن من گذشته بود که در دیدار برگشت از مرحله یک چهارم نهایی لیگ قهرمانان مقابل آاس رم، برگشتم. «قرار است در به عنوان هافبک میانی بازی کنی» مربی این را به من گفت. انتظار چنین چیزی یا تشویق ایستاده حضار را هنگام ورود به زمین نداشتم.
همان مقدار که بابت استقبال صورت گرفته در پوست خود نمی گنجیدم، شرمنده هم بودم. همه این سر و صداها برای من است؟ من تنها می خواستم برگردم، توپ را در اختیار بگیرم و روان خود را آسوده سازم. اما استقبال طرفداران از بازگشت من دوست داشتنی بود. زمان زیادی گذشته بود اما آن لحظه، تاوان تمامی آن مدت و ساعات تنهایی در سالن بدنسازی را پرداخت کرد.
آن 9 دقیقه، کل مقدار بازی من در طول آن فصل بود چون مربی با تکیه به قوه عقل خود، روی بازیکنانی که در حال پیش بردن تیم به سوی دو گانه قهرمانی در ایگ و لیگ قهرمانان اروپا بودند، حساب باز کرد. اگر شکست احمقانه خانگی برابر پورتموث در جام حذفی رقم نمی خورد، شاید مجبور می شدم دیدگاه خود مبنی بر تکرار ناپذیری کسب سه گانه را مورد تجدید نظر قرار دهم.
https://ts2.tarafdari.com/users/user130292/2018/07/24/gd7364406champions-league-fina-3995.jpg" width="582" />
پس از شکست دادن رم، باید در نیمه نهایی مقابل بارسلونا قرار می گرفتیم و با حضور اتوئو، اینیستا، دکو و مسی در ترکیب حریف، آزمون بزرگی در پیش بود. باید به کارلوس آفرین گفت. شکست دادن بارسلونا، بهترین ساعت حضور او در یونایتد به عنوان کمک مربی بود؛ آنجا بود که مهارت فنی اش و آموزشی که برای تبدیل کردن ما به تیمی انعطاف پذیر تر در اروپا اجرایی کرده بود، جواب داد.
سالیان سال، تمرینات مان تنها بر مبنای سبک بازی مان بود اما این بار کارلوس برای متوقف کردن بارسلونا وسواس داشت. تا به حال ندیده بودیم که این قدر به جزییات توجه شود. او نقاط زمین را علامت گذاری می کرد تا نشان دهد دقیقا خواستار جاگیری بازیکنان در کدام ناحیه است. بارها و بارها تمرین می کردیم و گاها به کندی به سوی تاکتیک ها به حرکت در می آمدیم.
دستور العمل ها به اندازه کافی ساده بودند. رونالدو جلو بود و آن ها را عقب نگه می داشت و هر بار توپ به یحیی توره می رسید، ته وز به عقب بر می گشت. آن ها نمی توانستند به ما ضربه بزنند. با حضور جی سونگ پارک و رونی در جناحین، مدافعان کناری مان دو وینگر سختکوش را کنار خود داشتند که به آن ها در راستای بستن دست و پای مسی و اینیستا کمک می کردند. اما بخش واقعا پیچیده، کار اسکولز و کریک بود. کارلوس روی جایگیری دقیق هر کدام از آن ها بر اساس محل حضور زوج شان، کار کرده بود. آن ها باید یکدیگر را پوشش می دادند. چنین چیزی نیازمند تمرکز بالا است ولی باید این کار را می کردند تا مانع از تغذیه اتوئو به وسیله ژاوی و دکو شوند.
مواجه شدن با بارسلونا تا این اندازه پیچیده بود و ما باید تمامی خطوط نفوذ ممکن برای حریف را مسدود می کردیم. آن ها تیم فوتبال بهتری نسبت به ما بودند. اختناق حریف، تاکتیکی ضروری برای ما بود. در دیدار رفت در نیوکمپ، امید داشتیم تا رونالدو بتواند در ضد حملات به آن ها ضربه بزند ولی پس از این که یک پنالتی زود هنگام را از دست داد، اوضاع مطابق میل مان پیش نرفت. در عوض یک شاهکار دفاعی از تیم شاهد بودیم که طراح آن کارلوس بود.
دومینقدرت تیم، می تواند تاثیر بسزایی بر روی تیم داشته باشد. سرمربی اعتماد بسیار زیادی به مربیان خود می کند. ما زیر نظر برایان کید، استیو مک لارن و کارلوس کی روش آموزش دیدیم. در برهه هایی که مربیانی در این کلاس کاری نداشتیم، به مشکل خوردیم. شاید کارلوس بعضی اوقات خشک و بی انعطاف می شد اما زیر نظر او، کنترل کردن بازی را یاد گرفتیم.
پس از یک تساوی بدون گل در نیوکمپ، با حس خوبی به اولدترافورد برگشتیم. بازی دوم هم بازی تنگاتنگی بود، تا این که اسکولزی گلی شگفت انگیز به ثمر رساند. ضربه ای عالی از بازیکنی بزرگ در لحظه ای حیاتی. یک گل ناب. مانع از گلزنی بارسلونا طی 180 دقیقه شدیم؛ کاری که تیم های معدودی طی پنج سال گذشته توانسته اند آن را انجام دهند. همچنین پس از 9 سال، برای نخستین بار به فینال اروپا راه یافته بودیم.
شب قبل از بازی با چلسی در مسکو، حس و حال خاصی داشتم. از آنجایی که فکر می کردم شاهد بازی نزدیکی باشیم، به پنالتی زن های مان فکر کردم. بخت خودمان را بیشتر می دانستم؛ اگرچه می دانم که اگر جان تری سُر نمی خورد، اوضاع می توانست خیلی متفاوت پیش برود. مطمئن بودم که برنده خواهیم شد و نمی توانستم بازیکنی مناسب تر از گیگزی را برای گل کردن پنالتی آخر در هفتصد و پنجاه و نهمین بازی اش که موجب شد از رکورد سر بابی چارلتون جلو بزند، انتخاب کنم. همچون 1999 که با زادروز سر مت بازبی مصادف شده بود، نکته شگفت انگیز در مورد یونایتد این است که همواره به وسیله این تاریخ باورنکردنی احاطه شده اید.
https://ts2.tarafdari.com/users/user130292/2018/07/24/ecba12ed-3a78-4873-a519-5578228f6404.jpg" />
انتهای آن شب، ساعتی به گیگزی هدیه دادیم که رکورد تعداد بازی هایش را نشان می داد. حسی به من می گفت آیا گیگزی باید در همان مقطع از فوتبال کنار می رفت؟ چه زمانی بهتر از آن لحظه؟ او با زدن گل قهرمانی در اروپا، به نمادین ترین بازیکن یونایتد و با سابقه ترین بازیکن باشگاه تبدیل می شد. چگونه می شد به مقامی بالاتر از این رسید؟
اما دلیل اسطوره بودن او این است که هرگز به جدایی فکر نکرد. او هنوز عاشق فوتبال بود و چه دلیلی وجود دارد که اگر هنوز هفته به هفته کم نظیر بازی می کنید، کنار بکشید؟ دوران کاری باورنکردنی ای داشت؛ یک مورد خاص در فوتبال انگلیس. همه در سراسر دنیا به درستی پائولو مالدینی را بابت خدمت طولانی مدتش ستایش می کنند. خب، گیگزی هم مالدینی ما است.
تنها کمبود کارنامه اش، عدم بازی کردن در جام جهانی است ولی کار زیادی در این مورد از دست او بر نمی آمد. اگر کسی سراغش می آمد و می گفت: «بیا برای انگلیس بازی کن» حالش دگرگون می شد. این امید وجود داشت که به دلیل بازی کردن در مدارس فوتبال انگلیس، شاید تغییر ملیت دهد اما گیگزی در ولز به دنیا آمده و صد در صد ولزی است.
بازیکنان با سابقه دیگری هم بودند اما انجام دادن این کار به سبک او و شجاعت برای دریافت توپ و تشویق بازیکنان، چیزی فراتر از این ها بود. او با هوشیاری بالا، بازی خود را با شرایط سازگار کرد. او یاد گرفت تا به عنوان هافبک میانی، مهاجم دوم یا حتی مدافع کناری بازی کند. به این فکر کنید که کارش را به عنوان وینگری تند و تیز در کنار زمین شروع کرد و سپس چگونه توانست بیست سال بعد در میانه زمین، کنترل بازی را به دست بگیرد. او همان طور بی نظیر ماند. بخشی از دلایل به سختکوشی او بر می گردد. گیگزی در داخل و خارج از زمین اراده ای آهنین داشت. به ندرت شنیدم که صدای خود را بالا بیاورد اما نیازی هم به این کار نداشت. او آرام است ولی بقیه می دانند که نباید سر به سر او بگذارند.
هرکسی که تا 37 سالگی بازی می کند، به کمی شانس در زمینه مصدومیت ها هم نیاز دارد ولی گیگزی به طرزی باورنکردنی مراقب بدن خود بود. من، گیگزی و کینو با هم به یوگا رو آوردیم ولی من و کینو خیلی زود زیر نظر استاد کم آوردیم. استاد از حرف زدن دائمی من در طول کلاس ها خسته شد. گیگزی به یوگا ادامه داد و از خود مواظبت کرد.
اگر حرف از اسطوره های بزرگ یونایتد باشد، گیگز در کنار برترین ها قرار دارد. بازبی، فرگوسن، چارلتون و گیگز؛ این چهار نفر عرش باشگاه را به خود اختصاص داده اند. می توان آن ها را با توجه به خدمات طولانی مدت شان، بازی ها و مدال های شان و همچنین به خاطر جلوه گر بودن تمامی عناصر یونایتد، از سایرین جدا کرد.
یونایتد باشگاهی است که برای افراد ارزش قائل می شود و اهمیت وفاداری را درک می کند. گیگزی همچون هر بازیکنی افت داشت، از فرم ایده آل فاصله گرفت و اعتماد به نفس خود را از دست داد اما همیشه از پس این ناکامی ها بر آمد. باشگاه همیشه پشتیبان او بود و او هم به روزهای خوبش برگشت.
موفقیت مان در لیگ قهرمانان، باری را از روی دوش سرمربی نیز برداشت. این اتهام که او در اروپا انتظارات را بر آورده نکرده است، در تمام طول دوران حرفه ای همراهش بود؛ چه قبل از 1999 و چه پس از آن. اما در 2008 او به زمره مربیان معدودی پیوست که دو بار قهرمان اروپا شده اند. تنها باب پیزلی بهتر از او در این مورد بهتر کار کرده است. با وجود این که 9 سال طول کشید تا قهرمانی در اوپا تکرار شود، مربی لایق تمامی بزرگداشت ها است.
می توانستیم با قهرمانی در جام باشگاه های جهان در ژاپن، یک گام فراتر برویم و بهترین تیم دنیا شویم. این جام برای بازیکنان ارزشمند است اما به نظرم ای کاش فرمت بهتری در کار بود تا برای طرفداران هم بهتر باشد. ما در 1999 پالمیراس، قهرمان آمریکای جنوبی را در بازی تک حذفی شکت دادیم ولی بازی کردن در توکیو به عنوان زمین بی طرف، حس عجیبی داشت. اگر بازی ها به صورت رفت و برگشت برگزار می شدند، تجربه خیلی بهتری به دست می آمد؛ بازی اول در خانه و سپس تجربه ای عالی در جو به واقع متخاصم آمریکای جنوبی. اینک فوتبال یک ورزش جهانی است و من درک می کنم چرا فیفا در تلاش است تیم های آسیا و سایرین را هم در این بازی ها شرکت دهد اما شاید این تورنمنت باید به سراسر دنیا منتقل شد تا طرفداران هر قاره بتوانند عاشق آن شوند. طرفداران اروپایی معمولا به خاطر اختلاف زمانی، با این بازی ها ارتباط برقرار نمی کنند و این مایه شرمساری است زیرا تبدیل شدن به بهترین تیم دنیا، نقطه اوج کارنامه یک تیم است. برای بازیکنان، این یک دستاورد بزرگ است. تنها برای شرکت در جام باشگاه های جهان، لازم است تا قهرمان لیگ قهرمانان شوید.
https://ts2.tarafdari.com/users/user130292/2018/07/24/2445298-3x2-940x627.jpg" width="940" />
چیزی که قهرمانی سال 2008 را خاص کرد، گذر مربی در طول دوران ها بود. اگر تیم 1994 تیمی بریتانیایی و عضلانی بود و تیم 1999 تیمی دستچین شده، تیم سال 2008 تیمی بین قاره ای بود. شاید هنوز هم 2-4-4 گاهی بازی می کردیم، اما این موضوع با یک دهه قبل قابل قیاس نبود. حالا تنوع بسیار بیشتری داشتیم. گاهی حریفان، مهاجم مرکزی مان را تشخیص نمی دادند. قبلا ما را به تیمی ساده و بی برنامه متهم می کردند ولی حالا مربی ایده های جدیدی را به نمایش گذاشته بود.
یک انتقاد عادی از سوی کسانی نحوه تکامل مان را درک نمی کردند این بود که ما فاقد یک جنگجو، به ویژه در خط میانی هستیم. می شنیدم که می گویند: «رابسون، کین یا رهبر ما کجاست؟» اما جنگجوی بارسلونا کجاست؟ این که تیم ها به قهرمانی مبارز نیاز دارند، قابل پذیرش نبود. چیزی که شما نیاز دارید، فوتبالیست های خوب است. ما بازیکنان قدری همچون فلچر و هارگریوز و یا نفرات تعیین کننده ای همچون اسکولز، گیگز، رونی، رونالدو و ته وز در تیم داشتیم.
البته که کین، اینس یا رابسونی دیگر را دوست داشتیم. اما فوتبال دگرگون شد و به ورزشی پر از چرخش، راهبردهای متفاوت و البته پیچیده تبدیل شد. ما تیمی قدرتمند داشتیم که رقابت خوبی در آن حاکم بود و بازیکنان همیشه حواس جمع بودند و روحیه ماجراجویی هم همچون تمامی تیم های بزرگ یونایتد، درون تیم حاکم بود. سرمربی، کارلوس را دستیاری با دانش یافت (با وجود این که بعضی اوقات با حرف های تاکتیکی اش ما را خسته می کرد) که می توانست با تلفیق کردن سبک تیم با خشونت ذاتی خود، پایه گذار تیم بزرگ دیگری باشد.
سه گانه ای در کار نبود ولی مقایسه تیم سال 2008 با 1999، چیز زیادی را بین دو تیم نشان نمی دهد. اگر انتخاب با من باشد، می گویم که تیم سال 1999 توانایی بیشتری برای نتیجه گیری بر اساس فاکتور میل و خواست داشت. اما در سال 2008 تیم روان و انعطاف پذیرتری داشتیم.
می توانستیم با بازی به سبک خود برنده شویم اما همچنین توان متوقف کردن سایر تیم ها را داشتیم. ما برخلاف آرسنال، توان سازگاری داشتیم. پس از 2005 ترسی از آن ها نداشتیم چون دقیقا می دانستیم چه انتظاری باید از آن ها داشت. روش مقابله رییس با آن ها همیشه یکسان بود: متوقف کردن آن ها، بازی کردن با آن ها، سپس فوتبال از راه می رسد و آن ها کنترل شان را از دست می دهند. این دقیقا همان چیزی است که فصل بعد در مرحله نیمه نهایی لیگ قهرمانان رخ داد. آن ها را ناامید کردیم و سپس روی ضد حمله بنگ! آن ها خیلی معمولی هستند و تا زمانی که تجدید نظر نکنند، قهرمان جامی نخواهند شد.
یاد گرفتیم و در 2008 دوباره قهرمان اروپا شدیم. آن شب، پیامی که روی شش ماه پس از جدایی اش از باشگاه برایم ارسال کرده بود را به یاد آوردم. «رونی و رونالدو شما را قهرمان اروپا خواهند کرد» در آن دوران عده زیادی از ما ستایش نمی کردند. اما او همچون مربی می دانست که ما ترکیبی از بازیکنان فوق العاده در اختیار داریم. و البته نابغه ای لب مرز به نام رونالدو.
برای خرید نسخه چاپی کتاب http://www.goalgasht.ir/product/قرمز/" target="_blank">اینجا کلیک کنید